گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

آنکس که خطا از کلک گهر بار نوشت

اول الف قامت دلدار نوشت

استاد همین الف بر سر خط

یکبار نوشت و طفل صد بار نوشت

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

از گلشن عیش جام مقصود که جست؟

تا لاله صفت چهره بخوناب نشست

چون سیب دل آغشته بخون باش ز دهر

بهبود مجو که به در این باغ نرست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

از جان منت فراغ اگر ایساقیست

تا جان بودم امیدواری باقیست

مشتاقم از آن، بدیدنت گستاخم

گستاخی من ز غایت مشتاقیست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

یاری که بصورت و بسیرت ملکیست

آنکس بشناسدش که طبعش محکیست

بی دیده پری کند مقابل با او

بر بی بصران فرشته و دیو یکیست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

دل مست بتان ز صورت چون مه اوست

دریاب سخن که نکته یی در ته اوست

بر روزن هر که نور آن خورشیدست

چون ذره دل اهل نظر همره اوست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

صیاد وشی که دام دل مجلس اوست

خوش مرغ دلی که آن پری مونس اوست

گر برج کبوتران پر از فتنه بود

صد فتنه بکنج برج هر نرگس اوست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

ساقی بحیات خضر کس رهبر نیست

ور نیز بود به از می و ساغر نیست

می همدم ماست چونکه چون گرمی می

در آب حیات و چشمه کوثر نیست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

ای مه که رخت آینه هر نظریست

مغرور مشود اگر ز خویشت خبریست

فانوس صفت بحسن خود گرم مشو

چون پرتو حسن تو ز نور دگریست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

تا نرگس مست یار در قهر منست

حقا که حیات و زندگی زهر منست

از مرهم وصل بهره ام نیست ولی

هر زخم ستم که هست از بهر منست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

ما را سوی معشوق اگر میل و هواست

معشوق بصد هزار دل عاشق ماست

کاه از سبکی نگه ندارد خود را

ور نی کشش محبت از کاهر باست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

گر در چمن از تو گفتگو خواهد رفت

آب رخ گل چو آب جو خواهد رفت

بر بام میا چو مه که خورشید فلک

از شرم تو در زمین فرو خواهد رفت

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

گر رند خراباتی و گر خلوتی است

خواهان منند و عشق من شهرتی است

کس نیست که نیست داغ مهری بدلش

داغ دل من ستاره ...تی است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

هر چند که فتنه در جهان عشق انداخت

بی شمع رخت ز سوز دل کس نگداخت

بی حسن تو ساده بود لوح دو جهان

عشق اینهمه کارخانه از حسن تو ساخت

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

با روی تو کآب زندگی از صافیست

گر جلوه کند ماه ز نا انصافیست

با شمع رخت چه حاجت خورشیدست

کاین خانه تنگ را چراغی کافیست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

شیرین دهنی چون قندو لعلی چو نبات

گوی زنخی چو قطره آب حیات

گویند مبین و صبر کن در غم او

صبرم نبود که بشنوم این کلمات

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

ای خفته بخواب غفلت اندر ظلمات

خضر ره تست وصل آن آب حیات

برخیز وز وصل او برافزود چراغ

ور نی دگرش بخواب بینی هیهات

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

اهلی شب عشق آن دل افروز گذشت

روز غم ما نیز بصد سوز گذشت

مانند سفیدی و سیاهی در چشم

تا چشم بهم زدی شب و روز گذشت

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

این حسرت و غم که با من درویش است

بی سلسله یی نیست که بیش از پیش است

یا صبح سعادتم پس از شام غمست

یا محنت روز واپسینم پیش است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

باز آتش من بلند آوازه شدست

سرمستی من برون ز اندازه شدست

با موی سفید سرخوشم کز خط تو

پیرانه سرم بهار دل تازه شدست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

مجنون که ز بیم طعنه از خلق جداست

حال که بود میانه او و خداست

رسوایی او ز چشم خلق است نهان

رسوایی من میانه خلق بلاست

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۳۳