جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
باسبلت سبز یارب آن لب چه لبست
یاقوت شکر طعم زمرد سلبست
بر روی منست چشمه آب روان
گرد لب او سبزه دمید این عجبست
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
لعل تو ازان زمرد آورد نبات
تا باید از افعی دو زلف تو نجات
برگرد لب تو سبلت سبز تو هست
چون جامه خضر بر لب آب حیات
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱
با تو سخنم ز باد بی سنگ ترست
کارم بر تو ز آب بیرنگ ترست
چشم و دهن تو ای بت عشوه فروش
چون دست و دلم ز یکدگر تنگ ترست
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
یک شب بمراد دل کسی شاد نزیست
کو با غم دل نشد دیگر روزی بیست
یک روز نخندید گلی از بادی
کو روز دگر در آتشی خوش نگریست
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
گفتم که چو فتنه چشم تو خفته بهست
وز سرد سخن لعل تو ناسفته بهست
زین چشم همی سخن نگوید با من
ای بس سخن نغز که ناگفته بهست
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
شیرین سخنم گرچه لطیف و نیکوست
هم می نرهد ز طعنه دشمن و دوست
گویند که باد است همه گفته او
باد است که هم قوت و هم لطف در اوست
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
بادم که وجود من بجز زحمت نیست
خاکم که مرا به نزد تو حرمت نیست
گیرم که ز آتش دلم نندیشی
بر آب دو چشم من تو را رحمت نیست؟
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
در عشق اگر به زور و زر کار نکوست
در کیسه مرا زر است و دل دل نیروست
گویند مرا که دشمن اندر پی تست
تیغ از پی دشمن است و زر از پی دوست
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
آن یار جفا جوی وفادار شدست
کامروز مرا ز دل خریدار شدست
یا چشم فلک ز جور و بیداد بخفت
یا بخت که خفته بود بیدار شدست
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
گفتی که دلم به وصل تو شاد و کش است
میلم همه سوی آن دل درد کش است
می دانم که این سخن ندارد اصلی
لیکن چه کنم گرچه دروغ است خوش است
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
صبر از دل ریش من همی بگریزد
با دیده من خواب همی نامیزد
وین هر دو اگر چنین بود نیست عجب
کز آتش و آب هر کسی پرهیزد
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
ای وصل تو شایسته چو عمر جاوید
وی در دل من غم تو شیرین چو امید
در گوش تو از حلقه زر گوئی هست
آویخته ماه نو ز طرف خورشید
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
آن سنبل پست پر ز تابش نگرید
وان نرگس مست نیم خوابش نگرید
دی گفتمش از عشق تو خون گشت دلم
گفتا نه تو و نه دل جوابش نگرید
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
دانی سخنت شکسته چون میآید
یا حرف زبان تو زبون میآید
تنگست به غایتی دهانت که ازو
یک حرف به دو پاره برون میآید
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
گفتم چو خطت برنگ موی تو شود
او آفت این روی نکوی تو شود
در خاطرم از خط تو این خود نگذشت
گو هم مدد جمال روی تو شود
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
خط تو گرش کسی بخط میخواند
او خود نه خطست او غلط میخواند
در آینه روی تو زلفت پیداست
وان عکس دوزلفست و بخط میخواند
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
گفتم می خوشگوار پیش آور زود
گفتا شب آدینه نخواهی آسود
گفتم که نه گل سال دگر بار آرد
وآدینه به هر هفته یکی خواهد بود
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
گفتم سخنی با تو و بد گفتم بد
تالاجرم از تو گشت یک دردم صد
جانا بسرت آن نکنی کز تو سزد
انگار که آن حدیث نشنودی خود
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷
زلفی که بر او بند و گره باشد صد
محتاج گره زدن چرا باشد خود
از عشوه دل سوخته من بستد
در زلف نهان کرد و گره بر وی زد
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸
کار تو همه سرکشی و ناز بود
وین کبر زوال حسنش انباز بود
در زلف نظر کن و بتحقیق بدان
در پای آید هر که سرافراز بود