گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوسعید ابوالخیر

آن آتش سوزنده که عشقش لقبست

در پیکر کفر و دین چو سوزنده تبست

ایمان دگر و کیش محبت دگرست

پیغمبر عشق نه عجم نه عربست

وطواط

شطرنج وزارت تو فرزین طلبست

کمتر کرم تو واری ذهبست

در پیش تو شاهرخ نهادم ببساط

از اسب پیاده ماندنم زین سببست

مولانا

هرچند فراق پشت امید شکست

هرچند جفا دو دست آمال ببست

نومید نمی‌شود دل عاشق مست

مردم برسد به هر چه همت دربست

هلالی جغتایی

ای سیم‌ذقن، این چه دهان و چه لبست؟

این خال چه خال و این چه زلف عجبست؟

روی تو در آن دو زلف مشکین چه عجب؟

هر روز که هست در میان دو شب‌ست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه