گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۳

 

من سوخته دل ز آتش تقدیرم

وز آب دو دیده کی بود تدبیرم

زان دم که چو شمع زندگی یافته ام

میسوزم و میگدازم و میمیرم

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۸۱

 

ساقی قدحی که از غم دل پیرم

بی می چو چراغ صبحدم میمیرم

بازم بچراغ روغنی ریز ز می

تا بار دگر زندگی از سر میگیرم

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف سیم شمشیر است که بیش برست » برگ دوازدهم یک شمشیر است

 

ای کز ستمت در دهن صد شیرم

بی روی تو از زندگی خود سیرم

مژگان تو گر هزار شمشیر کشد

باری من از و هلاک یک شمشیرم

اهلی شیرازی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

نی کشته زخم ناوک و شمشیرم

نی خسته ناخن پلنگ و شیرم

لب می گزم و خون به زبان می لیسم

خون می خورم و ز زندگانی سیرم

غالب دهلوی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۸

 

ای آنکه به هجران تو از جان سیرم

وز دوری رویت از جهان دلگیرم

از غیر تو دست بنده دستم بربست

وز مهر تو خلخال بپا زنجیرم

ادیب الممالک
 
 
۱
۲
sunny dark_mode