انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۰
با دل گفتم که عشق چون روی نمود
در دامن صبر چنگ محکم کن زود
دل گفت مرا که برتو باید بخشود
گر معتمد صبر تو من خواهم بود
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
گفتم می خوشگوار پیش آور زود
گفتا شب آدینه نخواهی آسود
گفتم که نه گل سال دگر بار آرد
وآدینه به هر هفته یکی خواهد بود
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳
دوش ار چه دلم ز درد هجران پر بود
اندیشه من درازی شب بفزود
سودا زده می شدم و لیکن دم صبح
در کار خلاصم ید بیضا بنمود
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » ابیات » بخش ۶
چندانکه بکوی سلمه یارست و ربود
چندانکه درخت میوه دارست و مرود
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » ابیات » بخش ۶
چندانکه ستاره است برین چرخ کبود
از ما ببر دوست سلامست ودرود
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۴۹
گفتم می خوشگوار پیش آور زود
گفتا شب آدینه نخواهی آسود
گفتم نه که گل سال دگر باز آید
و آدینه بهر هفته یکی خواهد بود
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۳۹ - ۱۱ - النوبة الثالثة
ز اول که مرا عشق نگارم نو بود
همسایه بشب ز ناله من نغنود
کم گشت کنون ناله که عشقم بفزود
آتش چو همه گرفت کم گردد دود
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۰۸ - ۳۳ - النوبة الثالثة
وقتست کنون اگر بخواهی بخشود
چون کشته شوم دریغ کی دارد سود
ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
روی تو به چشم آتش بی دود نمود
دل گفت که بی دود کدام آتش بود
خط تو برون دمید چون ز آتش دود
دودی که از او آتش عشقم بفزود
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۷
زلف تو بنفشه ار غلامی فرمود
زین روی بنفشه حلقه درگوش نمود
در باغ بنفشه را شرف زان افزود
کو حلقه به گوش زلف تو خواهد بود
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸
چون نامهٔ تو نزد من آمد شب بود
برخواندم و زو شبی دگر کردم سود
پس نور معانی تو سر بر زد زود
اندر دو شبم هزار خورشید نمود
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۹
ای بت علم سیه ز شب صبح ربود
برخیز و می صبوحی اندر ده زود
بردار ز خواب نرگس خونآلود
برخیز که خفتنت بسی خواهد بود
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱
از هستی خود چو بی خبر خواهم بود
این جا بُدنم هیچ نمی دارد سود
زین مزبله زود رخت بر باید بست
وز ننگ وجود تا عدم رفتن زود
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲
ای ذات تو در دو کون مقصود وجود
نام تو محمد و مقامت محمود
دل بر لب دریای شفاعت بستم
زان روی روان می کنم از دیده دو رود
عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۳۵
در عشق مرا چون عدم محض فزود
از هستی خویشم عدم محض ربود
چون جان و دلم در عدم محض غنود
کونین مرا چون عدم محض نمود
عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۸
فانی شده، تا بود، مشوّش نشود
باقی به وجود جز در آتش نرود
چون اصلِ وجودِ کلِّ عالم عدم است
هرکو به وجود خوش شود خوش نبود
عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۱۸
چون شمعِ جمال خود به پروانه نمود
پروانه ز شوقِ او فرود آمد زود
شمعش گفتا: چه بود گفت: آمدهام
تا جمله تو باشم و نمییارم بود
ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
بر خوان امید فلک جامه کبود
یک گرده پر نمک چو رویت ننمود
وین قرص که در تنور گردون پخته ست
گرم است ولیکن نمکش نیست چه سود
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۱ - داستان مرد لشکری و کودک و گربه و مار
اینست همیشه عادت چرخ کبود
چون بی غمی ای دید زوال آرد زود
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۱ - داستان مرد لشکری و کودک و گربه و مار
اینست همیشه عادت چرخ کبود
چون بی غمی ای دید زوال آرد زود