گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵

 

بر گل چو نسیم سحری سود قدم

پوشیده نقاب غنچه بربود بدم

بر شاخ چو بو برد که گل برگی خاست

دی گربهٔ بید پنجه بگشود ز هم

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۲

 

چندانکه درین کهنه رباطیم بهم

بو تا نشویم از غم ایام دژم

چون میگذرد عمر بهر حال که هست

تو خواه بشادی گذران خواه بغم

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

در راه مراغه با گروهی مردم

کردم دل خسته بر در زنگان گُم

گفتم برخیزم از سر ملک عراق

کاشان همه گفتند بیکبار که قم

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

گفتم که دمم چند دهی گفت چه دم

گفتم که غمم نمی خوری گفت چه غم

گفتم که نظر درچه کنم گفت کتاب

گفتم که سخن با که کنم گفت قلم

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

گفتم که دمم چند دهی گفت چه دم

گفتم گه غمت چند خورم گفت چه غم

گفتم چه بود در عدمم گفت جنون

گفتم چو وجودم چه بود گفت عدم

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲

 

من باغ ارم بر سر کویت دیدم

من روز طرب در شب مویت دیدم

ابروی کج تو راست دیدم چو هلال

فرخنده هلالی که به رویت دیده‌ام

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۳ - رباعی

 

ور صبح نفس زند ز آه سحری

برخیزم و شمع صبح را بنشانم

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

ای مالک روح از چه ترسی ز عدم

قدرت ز فنای جسم کی گردد کم

گر فانی فی الله شوی جاویدی

جاوید شود قطره چو پیوست به یم

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

هرگز نکشیدم آن سر زلف بخم

چون دال بدست خویش الا بقلم

تا ابروی تو نون و دهانت میم است

چشمم ز خیال هر دو باشد پرنم

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

بنگر به گل دو رنگ ای ماه عجم

یک روز زر طلا و یک روز بقم

مانند دو عاشقند بنشسته به هم

او سرخ شده ز شرم و او زرد ز غم

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » دیباچهٔ دیوان

 

زآن با تو نگفته‌ام که هرگز خود را

شایستهٔ حضرت تو نشناخته‌ام

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۰

 

در بحر محیط هر که او غرق بود

فارغ ز وجود غرب و وز شرق بود

آن کس که نشسته بر لب دریائی

با غرقهٔ بحر ما بسی فرق بودم

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۷

 

این اسم غنی و اول و آخر هم

محض نسب است ای برادر فافهم

قدوس و سلام غیر نسبی می دان

این قسم تو اسم ذات می دان فاعلم

شاه نعمت‌الله ولی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

تا تو نزنی طعن کسی در عالم

زانسان که زدند قدسیان بر آدم

ایزد به زبان جمله عالم هر دم

گوید «انی اعلم ما لا تعلم »

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۳

 

بر حاشیه لوح جمال تو قلم

حرفی دو ز مشک سوده کرده ست رقم

هوش من ازان دو حرف مدهوش شده ست

مدهوش تو را ز رفتن هوش چه غم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » سایر اشعار » شمارهٔ ۶ - معماها

 

چه خوش باشد که در کاشانه غم

دو همدم درد دل گویند با هم

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۲

 

تا بر چه نسق وجه تو زد چرخ رقم

کان شمع نظر کشیده نیکو بقلم

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف اول که تاج است و پیش بر است » برگ دهم سه تاج است

 

ای لعل تو خورده خون دلها همه دم

از آب طرب نشان دمی آتش غم

می خور که سه کاسه در سر از باده لعل

بهتر که سه تاج زر نهی بر سر هم

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۸
sunny dark_mode