مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۲۳
هم خانه از آن اوست و هم جامه و نان
هم جسم از آن اوست همه دیده و جان
وان چیز دگر که نیست گفتن امکان
زیرا که زمان باید و اخوان و مکان
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶
یرلیغ ده ای خسرو خوبان جهان
تا پیش قدت چنگ زند سرو روان
تا کی برم از دست جفای تو قلان
نی شرع محمدست نی یاسهٔ خان
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴
امروز که دستگاه داری و توان
بیخی که بر سعادت آرد بنشان
پیش از تو از آن دگری بود جهان
بعد از تو از آن دگری باشد هان
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹
روی تو ز حسن لافها زد به جهان
لعل تو ز لطف طعنها زد در جان
زلف تو چو افتادگیی عادت کرد
بنگر که چگونه بر سر آمد ز میان؟
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۷
ای از تو جهان برون تو بیرون ز جهان
پروانه شمع رخ تو طوطی جان
هم لطف تو دیده نرگس نابینا
هم شکر تو گفته سوسن بسته زبان
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۰
ای زاده خاطر من از تاب و توان
بگرفته چو خورشید فلک جمله جهان
چون شمع بهر انجمن از زخم زبان
آتش کنم افروخته از آب روان
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۳
چون بهر نشاط و خرمی شاه جهان
بگرفت بدست خسروی تیر و کمان
تیرش ز کمان میشد و میگفت خرد
خورشید شهاب از مه نو کرد روان
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۲
گر هست کسیکه حکم او هست روان
پس هر چه کند بنده تو از بنده مدان
فارغ شده اند از بدو از نیک جهان
ممکن نبود وقوع تغییر در آن
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۳
در دیده دریا وشم آنجان جهان
تا رسته دندان گهر کرد عیان
رفت از پی گوهر طلبیدن دل من
با قافله ئی بسوی بحرین روان
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۶
جان باید و نان و نان نباید بیجان
آن باید و این وزین چه آید بی آن
یا رب چو بفضل خویش جانم دادی
نان نیز بده که جان نپاید بی نان
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۴
گفتم بچه مانده مژه ات گفت سنان
گفتم که چو قدّم چه بود گفت کمان
گفتم چو بیائی چه بری گفت که دل
گفتم چه دهم تا نروی گفت که جان
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۵
گفتم که چه خواهی که دهم گفتا جان
گفتم چه نخواهی که دهی گفت امان
گفتم که چه گیری ز برم گفت کنار
گفتم که چه داری چو تنم گفت میان
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰
ای جان به غمت شاد، غمت شادی جان
وی شرح معانیِ تو بیرون ز بیان
آن کو به تو زنده ست نمیرد هرگز
وآن را که نمرد در رهت زنده مخوان
جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۴۵
نرگس بشد و ابر بَرو شد گریان
گل آمد و باز گشت عالم خندان
ای نرگس رعنا که برفتی تو به خواب
بردار سر از خواب و ببین حال جهان
عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶
ای دل بگزین گوشهای از ملک جهان
زین شهر بدان شهر مرو سرگردان
همچون مردان موزه بکن خیمه بسوز
با چادر و موزه چند گردی چو زنان
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
گفتم بچه ماند مژه ات گفت سنان
گفتم که چو قدم چه بود گفت کمان
گفتم تو بیایی چه بری گفت که دل
گفتم چو دهم تا نروی گفت که جان
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
گفتم که چه خواهی که دهم گفت که جان
گفتم که چه خواهی که دهی گفت امان
گفتم که چه گیری زبرم گفت کنار
گفتم که چه داری چو تنم گفت میان
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۹
در هجر رخت دلم ملولست ز جان
زین بیش مرا به جان شیرین مرسان
صبرم به غم روی تو امکان نبود
دریاب مرا به وصلت ای جان و جهان
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۳
آن کس که بجز تو کس ندارد به جهان
عمریست که با تو عمرها باخت نهان
در آتش سودای تو بگداخت دلش
آخر به لب سوخته آبی برسان