×
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
هر زخم جفایی که فلک پنهان داشت
زد بر دل ما از قضا فرمان داشت
ای دور فلک دست فرو هل که به صبر
با زخم تو پای بیش ازین نتوان داشت
عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۴۲
اول دل من، عشق رخت در جان داشت
چون پیدا شد مینتوان پنهان داشت
آن رفت که در دیده همی گشتم اشک
کامروز به زور باز مینتوان داشت
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۶
آنکس که چو شمع آتش اندر جان داشت
شد معتکف مسجد و رخ پنهان داشت
عید آمد و قندیل صفت در محراب
او را بسه زنجیر مگه نتوان داشت
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳
دیشب دل من خیال تو مهمان داشت
بر خوان تکلف جگری بریان داشت
از آب دو دیده شربتی پیش آورد
بیچاره خجل گشت ولیکن آن داشت
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۶۴
آن ترک پریچهره که قصد جان داشت
مانند پری چهره زمن پنهان داشت
گفتم دهن تنگ تو گوئی هیچست
گفتا که ز ما هیچ طمع نتوان داشت
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۷۱
عشق چو توئی کجا توان پنهان داشت
یا بر دل خود فراق تو آسان داشت
گویند بدار دست از او تا برهی
تو جان منی دست ز جان نتوان داشت