قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۲
ای گشته ببیداد و بدی کردن فاش
خواهم که کنم بوصل هجران تولاش
آن را که کنی همی پیاپی پاداش
خود را و مرا کرده بغم خوردن فاش
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵
بالا مطلب ز هیچ کس بیش مباش
چون مرهم نرم باش، چون نیش مباش
خواهی که ز هیچ کس به تو بد نرسد
بدخواه و بدآموز و بداندیش میاش
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۲۰۰ - الاسرار
زنهار به گفت و گوی [منشین به] او باش
غافل منشین و گم مکن عمر به لاش
خواهی که شود بر تو همه سرّی فاش
با خود می باش و با خود البتّه مباش
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۲۰۱ - الاسرار
چون آینه کرد صفّه ای را نقّاش
تا نقش سه صفّه رو نماید زصفاش
هستی تو چهار صفّهٔ چین علوم
یا قابل نقش باش یا آینه باش
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۵۵
ای قول تو چون زنگله در عالم فاش
ورنه به عراق در خراسان می باش
آهنگ به رومی و حسینی می کن
در پردهٔ راست نغمه ای هم بخراش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۳
زلف تو که نیست در درازی همتاش
بگذشت ز حد سیاه کاری باماش
دارد سر آن که سر زمن بر تابد
ور چون قد تو سیم کنم هم بالایش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۴
در عالم هجر آن بت شکر پاش
آوازۀ بی صبری من چون شد فاش
ارجاف کنی زکوی وصلش امروز
در گوش دلم گفت که نومید مباش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۹۸
امروز حریف عشق بانگی زد فاش
گر اوباشی جز بر اوباش مباش
دی نیست شده است بین میندیش ز لاش
فردا که نیامده است از وی متراش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۲
با ما چه نهای مشو رفیق اوباش
کاول قدمت دمند و آخر پرخاش
گل باش و بهر سخن که خواهی میخند
مرد سره باش و هرکجا خواهی باش
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴٨٣
آنکس که مهیا بودش وجه معاش
وز دور فلک نباشدش هیچ خراش
دانم بکمالش نرسد نقصانی
بر خاطر اگر بگذرد اندیشه ماش
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۰
آنکس که مهیا بودش وجه معاش
وز دور فلک نباشدش هیچ خراش
دانم بکمالش نرسد نقصانی
بر خاطر اگر بگذرد اندیشه ماش
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۱
روزیکه بود صحت و اسباب معاش
زنهار غنیمت شمر و خوش میباش
زیراک چو وقت فرصت از دست رود
زانپس نکند سود ترا گفتن کاش
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۷
ای هندوی تیغت بجهانگیری فاش
در بارگهت خسرو انجم فرّاش
کی بود گمان بنده کز بندگیت
چون پای برون نهد برون آید پاش
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۷۸
ای چشمه ی نوشت بروان بخشی فاش
حیران شده در نقش جمالت نقاش
هیچست جهان از نظرم چون دل تنگ
ور مهر رخ تو هست گو هیچ مباش
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف هشتم که قماش است و کم براست » برگ پنجم هشت قماش
ای خنده تو راز نهان ساخته فاش
در جان بتان ز خار خار تو خراش
رضوان ز پی فرش تو از حله نور
در هشت بهشت افکند هشت قماش
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف هشتم که قماش است و کم براست » برگ یازدهم دو قماش
ای کشته مرا بناله سینه خراش
زین بیش بکین من دلخسته مباش
با رشته جان کس مباف این سر زلف
خوش نیست که تار و پود باشد دو قماش
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت اول
اندرین ره میتراش و میخراش
تا دم آخر دمی غافل مباش
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴
ای آنکه ترا خوش غلیانیست تلاش
با فکر نی و شیشه دلت راست معاش
در فکر صفای شیشه غلیان چند؟
در فکر صفای شیشه دل هم باش!
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵
چون کیسه ز زر تهی شود کاسه ز آش
گردد هنرت نهان، شود عیبت فاش
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۰
با نفس مصالحت به یزدان پرخاش
دین از تو به کفر اینت معاد آنت معاش
بالفطره چو ز ارواح مکرم نشدی
... به طبع این همه... مباش