گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۳۷

 

اندر همه دشت خاوران گر خاریست

آغشته به خون عاشق افگاریست

هر جا که پریرخی و گل‌رخساریست

ما را همه در خورست مشکل کاریست

ابوسعید ابوالخیر
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۲۹

 

هر چند که کارهای تو بسیاریست

از جزو به سوی کل شوی، آن کاریست

هر خاصیت که در دو عالم نقد است

در جوهر تو زان همه انموداریست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن » شمارهٔ ۱۵

 

پیوستن تو به یک به یک بسیاریست

بگسل که قبول خلق مشکل کاریست

میدان به یقین که در میان جانت

هرجا که خوش آمدی بود زناریست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۳۲

 

هر ذره که در وادی و در کهساریست

از پیکر هر گذشتهیی آثاریست

وین صورتها که بر در و دیواریست

از روی خرد چو صورت دلداریست

عطار
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۱ - داستان کدخدای با زن و طوطی

 

ای خفته نگویی که مرا بیداری‌ست

وی شاد نگویی که مرا غمخواری‌ست

ظهیری سمرقندی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

بس که بشب مرا خروش و زاریست

در دیدۀ خفتگان ز من بیداریست

گر چشم ترا ز حال من نیست خبر

آن بی خبری او هم از بیماریست

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۱

 

حاشا که به عالم از تو خوشتر یاریست

یا خوبتر از دیدن رویت کاریست

اندر دو جهان دلبر و یارم تو بسی

هم پرتو تست هر کجا دلداریست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲۲

 

میدان که در درون تو مثال غاریست

واندر پس آنغار عجب بازاریست

هرکس یاری گرفت و کاری بگزید

این یار نهانیست عجب یاریست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴۳

 

هر ذره و هر خیال چون بیداریست

از شادی و اندهان ما هشیاریست

بیگانه چرا نشد میان خویشان

کز باخبران بی‌خبری بدکاریست

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

از چرخ کبود بر دلم زنگاریست

وز دهر سیه سپید بردل باریست

این سرخی اشک و زردی چهره من

از خط بنفش سبزواری یاریست

مجد همگر
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

بر ذکر تو دایماً زبانم جاریست

همراه تو دل به خواب و در بیداریست

از روی کرم نظر به حالم فرمای

کاین دل به غم عشق تو بس بازاریست

جهان ملک خاتون
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

نی بر دل ما ز هیچ یاری باری ست

نی بر دل هیچ کس ز ما آزاری ست

از کسوت فخر و عار عاری شده ایم

ما را نه به کس فخر و نه از کس عاری ست

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۳۰

 

صوفی که به خرقه دوزیش بازاریست

گر بخیه فقر می زند خوش کاریست

ور جنبش طبع دست او جنباند

هر بخیه و رشته اش بت و زناریست

جامی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۲۵

 

یار آمده و در صدد دلداری ست

من مست و خراب، این شب صد دشواری ست

بیدار شو ای بخت، به خوابم کردی

فریاد که خواب تو بهتر از بیداری ست

عرفی
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

دست هوسم را ز درم بیزاریست

طبعم از فکر جمع سامان عاریست

چیزیکه توان گفت که دارم روزه است

آنهم چو نکو بنگری از ناداریست

کلیم
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

ای داد که شیوه من و دل زاریست

فریاد که پیشه تو دل آزاریست

ایجاد وزیر و قاضی و شحنه شهر

شه داند و من که بهر مردم داریست

فرخی یزدی