گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

هرگز نکنی میل و دلت نگذارد

کاندر عمری دمی دلت یاد آرد

زان یار که در دل شب تیره تو را

می آرد یاد و خون دل می بارد

مجد همگر
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

ایدل فلکت گرچه زبون میدارد

وز غصه او چشم تو خون میبارد

با این همه خوش باش که هر لحظه فلک

نقشی دگر از پرده برون میآرد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

هرگز فلکم زیاد می نگذارد

هر دم بغمی تازه ترم بسپارد

نزد فلک ستمگرم عیبی نیست

جز آنکه مرا اهل هنر پندارد

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

چون خامه حدیثت بزبان می آرد

از دیده روان خون سیه می بارد

باری چو مرا زبان گویائی نیست

هم خامه که او سر و زبانی دارد

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

چشمم که مدام آن حسرت بارد

پیوسته کنار من چو دریا دارد

هر دم بنظاره ی رخت تشنه ترست

آری نمک آب تشنگی بیش آرد

خواجوی کرمانی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱

 

نوک قلمت که مشک از او می بارد

بر صفحه گل عنبر تر بنگارد

برنامه هستی قلم انصافت

بنشاند عدل و ظلم از او بردارد

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

ز آن درد که آن دیده روشن دارد

چشمم ز برای او گهر می بارد

آن درد اگر غمزه او بگذارد

چشمم به مژه ز چشم او بر دارد

ابن حسام خوسفی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

هر سخت سخن که تلخگویی دارد

در سینه خلق تخم کین میکارد

زنهار که تخم کین به بیهوده مکار

کاین آخر کار تلخی بار آرد

اهلی شیرازی
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

گر ابر نمی ز چشم من بردارد

تا نفخه صور آتش دل بارد

ور زانکه گذر کند بسوی بستان

بستان همه وقت درد و غم بار آرد

میرداماد
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

گر زان که فلک اهل دلی نگذارد

وان را بگذارد که کسان آزارد

چندان عجبی نیست فلک غربالی است

غربال نخاله را نگه میدارد

ابوالحسن فراهانی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

گردون خود را گرچه سخی پندارد

جز کام دل همچو خودی برنارد

دل سختان را ز یکدگر فتح بود

قفل آهن، کلید از آهن دارد

قدسی مشهدی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

هر کس به دروغ خویش را بگمارد

کذب از روش کلام او می بارد

در عین دروغ گفتنش مکث کند

ضیق النفسی چو صبح کاذب دارد

جویای تبریزی
 
 
۱
۲