گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۵

 

ای مرهم ریش و مونس جانم

چندین به مفارقت مرنجانم

ای راحت اندرون مجروحم

جمعیت خاطر پریشانم

گویند بدار دستش از دامن

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۴

 

دیدی که وفا به جا نیاوردی

رفتی و خلاف دوستی کردی

بیچارگیم به چیز نگرفتی

درماندگیم به هیچ نشمردی

من با همه جوری از تو خشنودم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۲

 

جمعی که تو در میان ایشانی

زآن جمع به در بود پریشانی

ای ذات شریف و شخص روحانی

آرام دلی و مرهم جانی

خرم تن آن که با تو پیوندد

[...]

سعدی
 
 
sunny dark_mode