گنجور

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

گر عشق رفیق راه من گردد

خار ره من گل و سمن گردد

هر گوشه ز ریگزار گل روید

هر شاخه ز خار من چمن گردد

هر سنگ سیاه کش بپا سایم

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

کی باشد آن بت آشنا گردد

گردون بمراد کام ما گردد

خورشید سمای دل شود طالع

روشنگر مشرق سما گردد

مغز من اگر ببویم آن خط را

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - قصیده

 

دیماه دم سپیده و سرما

ای ترک بیار آتش مینا

آن آتش مشگبوی کن روشن

تا دیده عقل را کنی بینا

آن شعله همچو لاله مینو

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در نکوهش و مذمت دنیا و اهل آن و معارف و حکم در حالت ضعف و ناتوانی فرموده است

 

بگرفت باز درد گریبانم

زن دست ای حکیم بدرمانم

سختم فشار داد بهم بستان

از چنگ شیر شرزه غژمانم

باریک تر ز مویم و این انده

[...]

صفای اصفهانی
 
 
sunny dark_mode