مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴
اندر دل ما توی نگارا
غیر تو کلوخ و سنگ خارا
هر عاشق شاهدی گزیدست
ما جز تو ندیدهایم یارا
گر غیر تو ماه باشد ای جان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵
ای جان و قوام جمله جانها
پر بخش و روان کن روانها
با تو ز زیان چه باک داریم
ای سودکن همه زیانها
فریاد ز تیرهای غمزه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶
ای سخت گرفته جادوی را
شیری بنموده آهوی را
از سحر تو احولست دیده
در دیده نهادهای دوی را
بنمودهای از ترنج آلو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷
از دور بدیده شمس دین را
فخر تبریز و رشک چین را
آن چشم و چراغ آسمان را
آن زنده کننده زمین را
ای گشته چنان و آن چنانتر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸
بنمود وفا از این جا
هرگز نرویم ما از این جا
این جا مدد حیات جانست
ذوقست دو چشم را از این جا
این جاست که پا به گل فرورفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹
برخیز و صبوح را بیارا
پُر لَخلخه کن کنار ما را
پیش آر شراب رنگ آمیز
ای ساقی خوب خوب سیما
از من پرسید کو چه ساقیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰
تا چند تو پس روی به پیش آ
در کفر مرو به سوی کیش آ
در نیش تو نوش بین به نیش آ
آخر تو به اصل اصل خویش آ
هر چند به صورت از زمینی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱
چون خانه روی ز خانه ما
با آتش و با زبانه ما
با رستم زال تا نگویی
از رخش و ز تازیانه ما
زیرا جز صادقان ندانند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲
دیدم رخ خوب گلشنی را
آن چشم و چراغ روشنی را
آن قبله و سجده گاه جان را
آن عشرت و جای ایمنی را
دل گفت که جان سپارم آن جا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳
دیدم شه خوب خوش لقا را
آن چشم و چراغ سینهها را
آن مونس و غمگسار دل را
آن جان و جهان جان فزا را
آن کس که خرد دهد خرد را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴
ساقی تو شراب لامکان را
آن نام و نشان بینشان را
بفزا که فزایش روانی
سرمست و روانه کن روان را
یک بار دگر بیا درآموز
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵
گفتی که گزیدهای تو بر ما
هرگز نبدست این مفرما
حاجت بنگر مگیر حجت
بر نقد بزن مگو که فردا
بگذار مرا که خوش بخسپم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶
گستاخ مکن تو ناکسان را
در چشم میار این خسان را
درزی دزدی چو یافت فرصت
کم آرد جامه رسان را
ایشان را دار حلقه بر در
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷
کو مطرب عشق چست دانا
کز عشق زند نه از تقاضا
مردم به امید و این ندیدم
در گور شدم بدین تمنا
ای یار عزیز اگر تو دیدی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸
ما را سفری فتاد بیما
آن جا دل ما گشاد بیما
آن مه که ز ما نهان همیشد
رخ بر رخ ما نهاد بیما
چون در غم دوست جان بدادیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹
مشکن دل مرد مشتری را
بگذار ره ستمگری را
رحم آر مها که در شریعت
قربان نکنند لاغری را
مخمور توام به دست من ده
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰
بیدار کنید مستیان را
از بهر نبیذ همچو جان را
ای ساقی باده بقایی
از خم قدیم گیر آن را
بر راه گلو گذر ندارد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷
ای در غم تو به سوز و یارب
بگریسته آسمان همه شب
گر چرخ بگرید و بخندد
آن جذبه خاک باشد اغلب
از بس که بریخت اشک بر خاک
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
آن جا که وصال دوستانست
والله که میان خانه صحراست
وان جا که مراد دل برآید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵
میدان که زمانه نقش سوداست
بیرون ز زمانه صورت ماست
زیرا قفسیست این زمانه
بیرون همه کوه قاف و عنقاست
جوییست جهان و ما برونیم
[...]