گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

گیرم به ناله کردم آواره پاسبان را

کو جراتی که بوسم آن خاک آستان را

ای نوجوان مرانم از در به جرم پیری

پیش سگانت افکن این مشت استخوان را

بر هیچ دل نجنبد مهرش ز کینه جوئی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

ای دل ز خود برون شو یار است دیدی آمد

جز بذل جان مکن کار کار است دیدی آمد

گر بایدت سلامت ز آن خط و زلف بگذر

مور است دیدی آویخت مار است دیدی آمد

زاهد که عنف هستی بردش ز کوی مستی

[...]

یغمای جندقی
 
 
sunny dark_mode