گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲۶

 

خاقانیا به بغداد اهل وفا چه جوئی

کز شهر قلب کاران این کیمیا نخیزد

گر خون اهل عالم ریزند دجله دجله

یک قطره اشک رحمت از چشم کس نریزد

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱۰

 

ای چرخ لاجوردی بس بوالعجب نمائی

کآیینهٔ خسان را زنگارها زدائی

هر ساعتم به نوعی درد کهن فزائی

چون من ز دست رفتم انگشت بر که خائی؟

بر سختهٔ تمام تا چند بر گرائی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱۹

 

یک مشت خاکی ارچه دربند کاخ و کوخی

برگ از خدا طلب کن بگذار شاخ و شوخی

نیکوت داشت اول، نیکوت دارد آخر

این بیت معتقد ساز از قاضی تنوخی

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۵۲

 

خاقانیا فرو خوان اسرار آفرینش

از نقش هر جمادی کورا روان نبینی

از خوار داشت منگر در ذات هیچ چیزی

کآنجا دلی است گویا کورا زبان نبینی

در هر دلی است دردی در هر گلی است وردی

[...]

خاقانی
 
 
sunny dark_mode