گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

در آینه چو عکسم بر صورتم نظر کرد

بر دیده تر من او نیز دیده تر کرد

آیینه نیست چون من در رسم عشقبازی

گر دور شد ز یاری او را ز دل بدر کرد

از رشک یا بمیرم سر بر نداشت از خاک

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

خواهم چو سایه افتم دنبال آن سمنبر

هر جا که او نهد پا من جای پا نهم سر

او چون منی ندارد من نیز همچو اویی

من عاشق بلاکش او دلبر ستمگر

دیدم گل رخت را بر جور دل نهادم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

ای از تو بی دلان را درمان درد حاصل

ما نیز دردمندیم از ما مباش غافل

ننشست گرد راهت با ما ز سربلندی

بااین روش که دارد کی می رسد بمنزل

این داغهاست خونین بر سینه پرآتش

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

در دیده نور در تن جان عزیز مایی

اما چه سود خود را هرگز نمی نمایی

بسیاری رقیبان از بی مثالی تست

کم نیست این که باشد شهری و مه لقایی

جز نام دلنوازی ورد زبان ندارم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

ای دل ز خویش بگذر گر میل یار داری

جز کار عشق مگزین گر عشق کار داری

ای آب زندگانی می بینمت مکدر

در دل مگر غباری زین خاکسار داری

بر من ز تند خویی تیریست هر نگاهت

[...]

فضولی
 
 
sunny dark_mode