گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

ای شب خجل ز مویت گل تنگ دل ز رویت

کوثر عرق گرفته از شرم خاک کویت

ماییم و خشک جانی بر کف نهاده پیشت

یا رحمت است رایت یا کشتن آرزویت

عالم ز عشوه پر کن دلها به غمزه بشکن

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

مگذار تا توانی کز غم فغان برآرم

ترسم کز آتش دل دود از جهان برآرم

آبی بر آتشم زن ورنه به آه سینه

بس گرد فتنه هر شب کز آسمان برآرم

عمرم به وصل بستان کاین دولتم نباشد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

ای گرد صبح صادق از مشگ وام کرده

روی چو آفتابت صد صبح شام کرده

خون حرام ما را کرده حلال بر خود

وصل حلال خود را بر ما حرام کرده

بسته کمر چو جوزا یعنی غلام خاصم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

باز از دو لب به عالم صد شور درفگندی

بنیاد عمر ما را یکباره بر فگندی

بر می ز پر طوطی مهری دگر نهادی

بر گل ز طوق قمری بندی دگر فگندی

گفتم که تا بد از تو خورشید وصل بر من

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
sunny dark_mode