گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۶

 

نبود گرت عطا، برخ سائلان بخند

روی گشاده نایب دست گشاده است

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۰

 

ما را چو باز طایر دل پای بست تست

مانند بهله، زندگی ما بدست تست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۵

 

ما را چو باز رشته جان‌ها به دست اوست

مانند بهله زندگی ما به دست اوست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۴

 

گندم ز بیقراری ما از برای نان

خندید آنقدر که شکم بر زمین نهاد!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۹

 

یک ذره اعتماد نشاید بجاه کرد

دیوار موج را نتوان تکیه گاه کرد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵۰

 

پیری مگو مرا ز جوانی پدید شد

در راه مرگ، دیده عمرم سفید شد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵۲

 

بی ترک مال، خنده بلب آشنا نشد

تا بر نخاست از سر زر، غنچه وا نشد

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵۳

 

تنها نه ماه پیش رخت سر فگنده شد

تا شمع دید روی ترا، مرد و زنده شد!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶۷

 

بیچارگان، بآه شهان را زبون کنند

این تند بادها، چه علمها نگون کنند

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷۵

 

تا زنده است عاشق از اینجا نمی‌رود

گر سر رود ز کوی تواش پا نمی‌رود

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۹۹

 

شد کاروان عمر، بکن خویش را خبر

آماده بودنست ترا زاد این سفر

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰۰

 

ما همرهان، ز چشم جهان گرم رفتنیم

چون قطره های اشک بدنبال یکدگر

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۱۳

 

گمنام بس که همچو وفا در زمانه‌ام

کس جز شکست راه نیابد به خانه‌ام

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲۹

 

ما از شکست خویش رخ یار دیده ایم

این باغ را ز رخنه دیوار دیده ایم

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴۶

 

ای آنکه محو خویش در آیینه گشته‌ای

ما هم نه‌ایم بی‌تو، به ما هم نگاه کن

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۴

 

برو کمان ما را هر دیده نیست قابل

ابروی یار را من، دیده بدیده دل

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۵

 

شد وقت کوچ کوچ، بنال ای دل حزین

شد عمر پوچ، پوچ بکش آه بعد از این

واعظ قزوینی
 
 
۱
۵
۶
۷
sunny dark_mode