واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴
پیری رسید و نور نظر گشت رفتنی
از عینک است چشم ترا خانه روشنی
از بس گزیده است مرا نیش هر زبان
لرزم بخویش پوشم اگر جامه سوسنی
نتوان شدن بر اوج شرف، جز بپشت پا
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۵
نتواندم بعشوه جهان کرد رهزنی
از مال کرده لذت درویشیم غنی
با قامت خمیده پیران اشارتی است
یعنی بود کمال بزرگی فروتنی
جز خوی خوش که مانع آسیب دشمن است
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۸
از غمره تو ترک کند کسب رهزنی
زلفت به بت فکنده لباس برهمنی
زلفت به پیش خط تو خم گشته آنچنانک
خیره بتو جوان نگرد پیر منحنی
کبر و منی زسر بهل از خود سبک برآی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۶
ببینمت که در پی آزردن منی
تیغت بدست و بر سر عاشق نمیزنی
مستغنی است حسن تو از وصف این و آن
خورشید خود دلیل خود آمد بروشنی
در راه باد زلف پریشان چه میکنی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۹
ای دل به هرزه چند در این و آن زنی
خود را به بوی دانه بهر دام افکنی
آگه نهای که سوزدت از شعله بال و پر
پروانهوار خویش بهر شمع میزنی
تا کی هوای بوسه ز نوشینلبان شهر
[...]
قاآنی » ترکیببندها » شمارهٔ ۳ - در ستایش هلاکو میرزا شجاعالسلطنه حسنعلی میرزا گوید
ای ابروی نگار نه گر قامت منی
چون قامت من از چه نگونیّ و منحنی
باکس شنیدهای که شود قامتش عدو
با من چرا عدویی اگر قامت منی
مانی به شکل نعل و در آن روی آتشین
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱
ای زلف یار آفت جان ودل منی
با دوستان خود ز دل وجان چه دشمنی
داری ز بسکه حلقه وچین وخم وشکن
بر دوش یار من چوکمند تهمتنی
توخود اسیر بندودل من اسیر توست
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
در خاطر منی و به دل تیغ میزنی
خوش میکنی به دوستی ای شوخ دشمنی
رویی چو سیم دیدم ریختم خیال خام
خوردم چو تیغ ناز تو دیدم که آهنی
باری چنان بزن که نگیرد به دامنت
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۲۴ - فروتنی
با این محیط فاسد و این مردم دنی
احمق کسی که تن دهد اندر «فروتنی»
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳ - ارزش گوهر
مرغی نهاد روی به باغی ز خرمنی
ناگاه دید دانهٔ لعلی به روزنی
پنداشت چینهایست، به چالاکیاش ربود
آری، نداشت جز هوس چینه چیدنی
چون دید هیچ نیست فکندش به خاک و رفت
[...]
رهی معیری » چند تغزل » سایهٔ گیسو
ای مشک سوده گیسوی آن سیمگونتنی؟
یا خرمن عبیری یا پار سوسنی؟
سوسن نهای که بر سر خورشید افسری
گیسو نهای که بر تن گلبرگ جوشنی
زنجیر حلقهحلقه آن فتنهگستری
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۴ - پاس ادب
پاس ادب، به حد کفایت نگاه دار
خواهی اگر ز بیادبان یابی ایمنی
با کم ز خویش، هرکه نشیند به دوستی
با عز و حُرمت خود، خیزد به دشمنی
در خون نشست غنچه، که شد همنشین خار
[...]