گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۱

 

با دیگران بعشوه سخن هر نفس کنی

بیچاره من که چون رسم از دور بس کنی

دانم که هست با همه جورت نظر بمن

کز من چو بگذری نظری بازپس کنی

هرگز هوس بصحبت من نیستت ولی

[...]

اهلی شیرازی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴

 

هر گه فسانه من مجنون هوس کنی

نشنیده یی هزار یکی از چه بس کنی

زینسان که گوشت از صفت حسن خود پرست

مشکل بود که گوش بگفتار کس کنی

صیدم کن ای سوار مبادا نیابیم

[...]

بابافغانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۱

 

چند از بهار عشق قناعت به خس کنی؟

در آشیانه عیش به یاد قفس کنی

از خون لعل، تیشه مردان بهار کرد

زین کوهسار چند به آوازه بس کنی؟

در صیدگاه عشق، هما موج می زند

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۱

 

دولت اگر ز پهلوی خست هوس کنی

اندیشهٔ شکار هما با مگس کنی

دل بسته هوایی، از آنرو ز بال و پر

خود را به رنگ غنچهٔ گل در قفس کنی

آن لحظه راز داری عشقت مسلم است

[...]

جویای تبریزی