گنجور

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۳

 

هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر

کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت

حقا که با عقوبت دوزخ برابر است

رفتن به پایمردی همسایه در بهشت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۵

 

خوردن برای زیستن و ذکر کردن است

تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۷

 

با آن که در وجود طعام است عیش نفس

رنج آورد طعام که بیش از قدر بود

گر گلشکر خوری به تکلف زیان کند

ور نان خشک دیر خوری گلشکر بود

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

چون در پسر موافقی و دلبری بود

اندیشه نیست گر پدر از وی بری بود

او گوهر است گو صدفش در جهان مباش

در یتیم را همه کس مشتری بود

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست

هر جا که رفت خیمه زد و خوابگاه ساخت

و آن را که بر مراد جهان نیست دسترس

در زاد و بوم خویش غریب است و ناشناخت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

چون مرد در فتاد ز جای و مقام خویش

دیگر چه غم خورد؟ همه آفاق جای اوست

شب هر توانگری به سرایی همی‌روند

درویش هر کجا که شب آمد سرای اوست

سعدی
 
 
sunny dark_mode