گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱

 

چون اشتیاق من به تو افزون ز شرح بود

ممکن نشد که شرح دهم اشتیاق را

از وحشت فراق تو تلخ است روز من

اندازه جز خدای نداند فراق را

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴

 

مویم سپید و نامه سیه ماند از گناه

جز عذر و توبه چاره ندانم گناه را

خواهم که عفو و رحمت و لطف تو ای خدا

در کار این سپید کند آن سیاه را

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶

 

اهل عطا کسی است که فضلی بود در او

نبود هر آن عطا که بدین کس دهی خطا

ناکس بود کسی که در او هیچ فضل نیست

ناکس بود کسی که به ناکس دهد عطا

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴

 

ای خسرو ملوک و جهان دار چیره دست

سلطان شرق و غرب و خداوند هر که هست

با دولت جوان تو دهر خرف جوان

با همت بلند تو چرخ بلند پست

نه دیده ملوک چو تو شهریار دید

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰

 

یارب درخت عمر مرا بار و برگ ده

گرچه درخت عمر مرا بار و برگ نیست

دخلم تمام کن که مرا وجه خرج هست

عمرم دراز ده که مرا برگ مرگ نیست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴

 

عالم که خوردنش همه غم باشد از جهان

بهتر ز جاهلی که نعیم جهان خورد

گرچه غذای جغد شود سینه تذرو

به زو همای اگرچه که او استخوان خورد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵

 

فر جوانیم به هزیمت نهاد روی

تا روز پیری آمد و بر من سپه کشید

پیری که سوی توبه و طاعت کشد مرا

به زان جوانی ای که مرا در گنه کشید

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸

 

از اهل این زمانه پریشان شده ست طبع

نظم نکو به طبع پریشان نمی رسد

سیمرغ گشته اند کریمان مگر که نیز

چشم طمع به طلعت ایشان نمی رسد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۶

 

روشن شود دو دیده چو بینم خطاب تو

من در خطاب و خط تو زان دارم اعتقاد

تا از سواد خط توام نور یافت چشم

باور شد آن حدیث که النور فی السواد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۱

 

ای اختیار دین و سخا اختیار تو

تو افتخار خلق و به خود افتخار تو

حاصل شود مراد دو عالم به یک نظر

آن را که دید طلعت تو روز بار تو

ایزد گواست بر من و بر اعتقاد من

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۳

 

نز خلق هیچ کار مرا استقامتی

نز هیچ دوست، شرط وفا را اقامتی

از چرخ بی ثبات و زخورشید بی نوال

دارم چو ذره شخصی و چون چرخ قامتی

نه اشک میغ را چو بنانم عذوبتی است

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۴

 

ای سعد کرده فال مرا نامه هایی تو

اسمای روزگار و من بنده سعد تو

بر نامه تو عاشق زارم بدانکه هست

لفظش چو بوسه تو و خطش چو جعد تو

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۵

 

موی سیاه من ز زمانه سپید شد

وین نامه سپید شد از معصیت سیاه

زان تیره گشت همچو گنه چشم روشنم

تا نیز چشم من نکند درگنه نگاه

ادیب صابر
 
 
sunny dark_mode