گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸

 

باز مرا در غمت واقعه جانی است

در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است

دل که ز جان سیر گشت خون جگر می‌خورد

بر سر خوان غمت باز به مهمانی است

چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان

[...]

عراقی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱

 

صحبت جانان من مجلس روحانی است

مفرش خاک درش مسند سلطانی است

لایق هر عاشقی نیست غم عشق او

شادی جان کسی کو به غم ارزانی است

مایهٔ دکان جان درد دل است ای عزیز

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
sunny dark_mode