سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
دوست چنان باید کان منست
عشق نهانی چه نهان منست
عاشق و معشوق چو ما در جهان
نیست دگر آنچه گمان منست
جان جهان خواند مرا آن صنم
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴
دلبر من عین کمالست و بس
چهرهٔ او اصل جمالست و بس
بر سر کوی غم او مرد را
هر چه نشانست وبالست و بس
در ره او جستن مقصود از او
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲
خانهٔ طامات عمارت مکن
کعبهٔ آفاق زیارت مکن
نامهٔ تلبیس نهفته مخوان
جامهٔ ناموس قضاوت (قصارت) مکن
قاعدهٔ کار زمانه بدان
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴
سینه مکن گرچه سمن سینهای
زان که نه مهری که همه کینهای
خوی تو برنده چون ناخن برست
گرچه پذیرنده چو آیینهای
حسن تو دامست ولیکن ترا
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸
غالیه بر عاج برآمیختی
مورچه از عاج برانگیختی
بر گل سرخ ای صنم دلربای
رغم مرا مشک سیه بیختی
روز فروزنده به روی و مرا
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸
تا بت من قصد خرابات کرد
نفی مرا شاهد اثبات کرد
با قدح و بلبله تسبیح کرد
با دف و تنبور مناجات کرد
آن خدمات من دل سوخته
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۰
بس که شنیدی صفت روم و چین
خیز و بیا ملک سنایی ببین
تا همه دل بینی بی حرص و بخل
تا همه جان بینی بی کبر و کین
زر نه و کان ملکی زیر دست
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۴ - در رثای زکی الدین بلخی
روح مجرد شد خواجه زکی
گام چو در کوی طریقت نهاد
خواست که مطلق شود از بند غیر
دست به انصاف و سخا بر گشاد
دادهٔ هر هفت فلک بذل کرد
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۸
چون تو شدی پیر بلندی مجوی
کانکه ز تو زاد بلندان شود
روز نبینی چو به آخر رسد
سایهٔ هر چیز دو چندان شود
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۳
زشت همی گویی هر ساعتم
رو تو همی گویی که من نستهم
روی نکوی تو چکار آیدم
شاعرم ای دوست نه من کان دهم
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۶
عمر دو نیمهست و ازین بیش نیست
اول و آخر، چو همی بنگرم
نیمی از آن کردم در مدح تو
نیمی در وعده به پایان برم
عمر چو در وعده و مدح تو شد
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۸
گفت حکیمی که مفرح بود
آب و می و لحن و خوش و بوستان
هست ولیکن نبود نزد عقل
هیچ مفرح چو رخ دوستان
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۴
ای فلک شمس شرف جاه تو
باد بر افزون چو مه یکشبه
بر تنم از سرما آمد فراز
پوست بر آن سان که بر آتش دبه
شد کتفم رقص کنان میزنم
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶
صبحدمان مست برآمد ز کوی
زلف پژولیده و ناشسته روی
ز آن رخ ناشستهٔ چون آفتاب
صبح ز تشویر همی کند روی
از پی نظارهٔ آن شوخ چشم
[...]