گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

وقت گل است نوش کن باده چون گلاب را

بلبل نغمه ساز کن بلبله شراب را

ساغر لاله هر زمان باد نشاط می دهد

بین که چه موسمی ست خوش نقل و می و کباب را

مرغ چو در سرو شد، بال کشید در زمین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

باز خدنگ شوق زد عشق در آب و خاک ما

نطع حریف پاک شد دامن چشم پاک ما

هر طرفی و قصه ای، ورچه که پوشم آستین

پرده رازکی شود دامن چاک چاک ما

شاهد مست بی خبر خفته، چه دارد آگهی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

بس بود اینکه سوی خود راه دهی نسیم را

چشم زد خسان مکن عارض همچو سیم را

ما و نسیم صبحدم بوی تو و هلاک جان

نیست امید زیستن سوخته جحیم را

من به هوای یک سخن، تو همه تلخ بر زبان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

پرده عاشقان درد پرده کند چو روی را

هر طرفی دلی فتد شانه کند چو موی را

دل که ز خلق می برد نیست برای مردمی

طعمه فراخ می کند بهر سگان کوی را

وه که نداری آگهی از دل بی قرار ما

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

من به هوس همی خورم ناوک سینه دوز را

تا نکنی ملامتی غمزه کینه توز را

دین هزار پارسا در سر گیسوی تو شد

چند به ناکسان دهی سلسله رموز را

گویم وصل، گوییم رو که هنوز چند گه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

نازکیی که دیده ام آن رخ همچو لاله را

سوزم و بر نیاورم پیش وی آه و ناله را

تا چو سگان فغان کنند از رخش اهل نه فلک

ساخت مه چهارده آن بت هجده ساله را

عقل نماند در سری، صبر نماند در دلی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

باز مدار، ای پسر، غمزه نیم خواب را

تا نبرد به جادویی جان و دل خراب را

از پی نقل مجلست هست بر آتشم جگر

چاشنیی نمی کنی گوشه این کباب را

از مه و مشتری چرا دست نشوید آسمان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۰

 

چند ز دور بینمت، وه که دلم کباب شد

چند ز غصه خون خورم، وای که خونم آب شد

شورش بخت هست خود، خنده نمی زنی دگر

چند هنوزت این نمک، چون جگرم کباب شد

دی که کله نهاده کژ، مست و خراب می شدی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱

 

سال نو است و عشق نو عشرت یار من چه شد

بین که ز زاری و فغان شخص نزار من چه شد

گر فلک ستیزه گر، مهر نمای کینه گر

بست به کین من کمر مهر نگار من چه شد

گر تن من ز خشم تو خسته تیر غمزه شد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۲

 

چون ز نسیم صبحدم زلف تو در هوا شود

سنگ بود نه آدمی، هر که نه مبتلا شود

هر سحری که ترک من سر ز خمار بر کند

بس که نماز مردمان هر طرفی قضا شود

حسن تو هم به کودکی آفت شهر گشت اگر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۳

 

شاه سوار من نگر مست و خراب می رود

هر که رخ چو ماه او دید، ز تاب می رود

کرده خراب خانه ها جان من خراب هم

خلق دوان که اینک آن خانه خراب می رود

چشم رسیدنش مباد، ار چه ز بهر کشتنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۴

 

هر که چو تو به نیکویی آفت عقل و جان بود

خون هزار بی گنه ریزد و جای آن بود

ماند زبان و دل بشد از غم تو مرا و خود

عاشق خسته تا بود بیدل و بی زبان بود

تو به کمین آنکه من کشته شوم به کوی تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۵

 

زلف تو باز فتنه را رشته دراز می دهد

خط تو اهل عشق را سبق نیاز می دهد

می کش و میزبان مرا، زین روشی که هر زمان

چشم تو جان همی برد، لعل تو باز می دهد

کشتن نقد از تو به تا دم نسیه از کسان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۶

 

هر که دمی به یاد آن دلبر مه لقا زند

شاه پیاده بر درش آید و مرحبا زند

در همه عمر یک نفس روی نتابم از درش

گر دو هزار مدعی طعنه ام از قفا زند

بر گل تازه رنگ و بو برگ و نوا اگر نبود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۵

 

دست ز کار شد مرا، دست به یار در نشد

لابه نمودمش بسی، هیچ به کار در نشد

آه که صبر چون کند این دل بی قرار من

کز پی تنگی اندرو صبر و قرار در نشد

دل که به هدیه دادمش کاین رخ زرد بنگرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۲

 

ماه ندیدی ار دلا، یار چو ماه من نگر

در رخ او نظاره کن، صنع آله من نگر

گفتمش از لبت چشان، گفت برو، وزین هوس

هجده هزار هم چو خود بر سر راه من نگر

دفع کنم ز گریه من شعله دمی ز توتیا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۳

 

ای به تپیدن از تو دل، هوش که می بری مبر

وی به خرابی از تو جان، باده که می خوری مخور

خوردن غم ز دل بود، چند به خلق غم دهی

گر غرض اینست، از کسان دل که همی بری مبر

کبک روانی و رهت هست درون سینه ها

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۴

 

گر تو کلاه کج نهی، هوش ز ما شود مگر

ور شکنی به بر قبا، کر ته قبا شود مگر

خفته به است نرگست، ور بگشائیش دمی

شهر تمام کو به کو، پر ز بلا شود مگر

مست و خراب شو روان پای به هر طرف فگن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۹

 

ای زده ناوکم به جان، یک دو سه چار و پنج و شش

کشته چو بنده هر زمان، یک دو سه چار و پنج و شش

گفته به وعده گه گهی یک شب از آن تو شوم

روز گذشته در میان، یک دو سه چار و پنج و شش

گفت صبا ز غیرتم کاید اگر ز کوی تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۶

 

خیز که جلوه می کند چهره دلگشای گل

عالم بیخودی خوش است خاصه که در هوای گل

نافه گشای بوستان سکه به نام گل زده

خطبه بلبلان همه نیست مگر ثنای گل

تاج مرصع آورد شاخ ز هر شکوفه ای

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳