گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰

 

ای رخ تو رنگ نوبهار گرفته

بر رخ نیکویی قرار گرفته

طره تو عقل را به طیره سپرده

غمزه تو فتنه را شکار گرفته

عقل مرا کو ز جام عشق تو مست است

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

جز رگ جان عشق تو دگر چه گشاید؟

یا ز تو جز رنج و درد سر چه گشاید؟

راه نظر بسته‌ای و گرچه نبندی

خسته دلان را ز یک نظر چه گشاید؟

پر بهم آورد مرغ عافیت از تو

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۱

 

هیچ وفایی ز روزگار ندیدم

هیچ میی خالی از خمار ندیدم

چیده ام از باغ روزگار بسی گل

لیک بجز در میانه خار ندیدم

جُرعه راحت که خورد تا پس از آن من؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۶

 

اوحد دین چون ز حادثات زمانه

کار وزارت به مرگ خویش تبه کرد

با من مسکین خرد به زاری زاری

گفت هزاران هزار آوخ واه کرد

بر دل تو باز حادثه حشر آورد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۴۲

 

قد قدم العید عائدا بجلال

فاسق لنا قهوة بایمن فال

عید رسید ای کنار من ز تو خالی!

بزم بیارای و می بیاور حالی

وجهک بدرالدجی وصدغک لیل

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
sunny dark_mode