گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵

 

شب دوشینه در سودای او خفتم

از آن امروز با تیمار و غم جفتم

زمن هر چند سر می‌پیچد آن دلبر

اگر دستم رسد در پای او افتم

چو چین زلف او آشفته شد حالم

[...]

اوحدی