گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶

 

چنان از رهروان فیض شد روی زمین خالی

که جای موج در دریاست چون نقش نگین خالی

ز بس در خویش دزدیدند، از همت کریمان را

ز دست جود چون بند قبا شد آستین خالی

ز بس پهلوی موج او در آیین کرم خشک است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۴

 

ز روی دل چه بر اهل هوس آیینه می‌داری

چو گل تا چند پیش خار و خس آیینه می‌داری

در آن دل، ما و دشمن همنشین یکدگر گشتیم

چنین باشد چو بر روی دو کس آیینه می‌داری

ز ذوق حسن خود چون در مقام جلوه می‌آیی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۶

 

دلم را این چمن زندان دلگیر است پنداری

صدای بلبلان، آواز زنجیر است پنداری

ز بس هرسو عمارت های چوبین قفس دارد

فضای این گلستان شهر کشمیر است پنداری

به خونریزی دل او آشنایی آنچنان دارد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۶

 

لب لعلش ز میگونی لب جام است پنداری

به رویش حلقه های زلف، گلدام است پنداری

فریب آمیز با هرکس نگاهی آنچنان دارد

که آن آهوی وحشی با همه رام است پنداری

عجب جمعیتی اهل هوس در محفلت دارند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۷

 

صراحی را منه ساقی به پیش چشم من خالی

که نتوان دید جای دوستان در انجمن خالی

تنم را از ضعیفی چون غبار افشاند از دامن

دل خود را چنین کرد آخر از من پیرهن خالی

ز تیشه دست اگر برداشت، دامنگیر شیرین شد

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۳
۴
۵