گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸۰

 

خودآرا را برابر می کند با خاک خودبینی

حنای شهپر پرواز طاوس است رنگینی

قناعت با سفال خویش کن کز ظاهرآرایی

شود آب گوارا ناگوار از کاسه چینی

سپهر سفله بر شیرین زبانان تنگ می گیرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸۱

 

به این پستی فراز چرخ جای خویش می خواهی

سر افلاک را در زیر پای خویش می خواهی

سلیمان یافت از ترک هوا زیر نگین عالم

تو عالم را به فرمان هوای خویش می خواهی

نداری بر رضای حق نظر چون کوته اندیشان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸۲

 

جنونم پهن شد صبر از من شیدا چه می خواهی؟

عنانداری ز من در دامن صحرا چه می خواهی؟

کف خاکستر من سرمه چشم غزالان شد

دگر زین مشت خار ای برق بی پروا چه می خواهی؟

نمی آیم به کار سوختن انصاف اگر باشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸۳

 

درون دل بود یار از جهان گل چه می‌خواهی؟

گهر در سینه بحرست از ساحل چه می‌خواهی؟

سر آزاده‌ای چون سرو ازین بستان‌سرا داری

ازین بالاتر از دنیای بی‌حاصل چه می‌خواهی؟

فشاندی گرد هستی را درین وحشت‌سرا از خود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸۴

 

به ظاهر گر به چشمم ای سمن سیما نمی آیی

به خواب من چرا در پرده شبها نمی آیی؟

اگر نگرفته خار بدگمانی دامن پاکت

چرا هرگز به خلوتخانه ام تنها نمی آیی؟

ز چشم بدخطر دارند خوبان بی بلاگردان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸۵

 

چرا هرگز به سر وقت من بیدل نمی آیی؟

چنین کز دیده غافل می روی غافل نمی آیی

صنوبر با تهیدستی به دست آورد صددل را

تو بی پروا برون از عهده یک دل نمی آیی

به دل ناخن زدن مردانه ای، اما چو کار افتد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸۶

 

چرا از سینه ای آه سحر بیرون نمی آیی؟

سبک چون تیغ ازین زیر سپر بیرون نمی آیی؟

نمی سازند تاج پادشاهان پایتخت تو

ز زندان صدف تا چون گهر بیرون نمی آیی

ز آب شور دریا صلح کن با تلخی غربت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸۷

 

نمی باید ترا مشاطه ای بهر خودآرایی

به صحرا می روی، از خانه آیینه می آیی

لطافت بیش ازین در پرده هستی نمی گنجد

که چون نور نظر در پرده ای پنهان و پیدایی

ز روی عالم افروز تو دلها آب می گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸۸

 

ز خوبان قامت جانان علم باشد به یکتایی

الف را هیچ حرفی برنمی آرد ز رعنایی

نمی گردد حجاب بحر وحدت موجه کثرت

نمی آرد برون سی پاره مصحف را ز یکتایی

حجاب نور وحدت عالم اسباب می گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸۹

 

شنیدم بلبل خود را ستایش کرده ای جایی

میان عندلیبان دگر افتاده غوغایی

من و عقل نخستین را به جنگ یکدگر افکن

ز من تیغ زبان در کار بردن وز تو ایمایی

ز طبع موشکافم شانه پشت دست می خاید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۹۰

 

مرا افکنده رخسار عرقناکش به دریایی

که دارد هر حبابش در گره طوفان خودرایی

نمی شد اینقدر بیماری جانکاه من سنگین

ز درد من اگر آن سنگدل می داشت پروایی

گریبان چاک می گردید در دامان این صحرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۹۱

 

که غیر از سنگ طفلان می کند دیوانه آرایی؟

که غیر از گنج گوهر می کند ویرانه آرایی؟

تمام عمر اگر با کعبه در یک پیرهن باشم

همان در کعبه دل می کنم بتخانه آرایی

عنان کجروی پیچیدن از گردون نمی آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۹۲

 

به توحید خدا همچون الف گویاست تنهایی

دویی در پله شرک است و بی همتاست تنهایی

تجرد پیشگان را نیست کثرت مانع از وحدت

که در دریای لشکر چون علم تنهاست تنهایی

به اندک سختیی رو از تو گردانند همراهان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۹۳

 

ندارم یاد خود را فارغ از عشق بلاجویی

چو داغ لاله دایم در نظر دارم پریرویی

به برگ سبز چون خضر از ریاض جان شدی قانع

به خون رنگین چو شاخ گل نگردی دست و بازویی

ازان در جیب گل بسیار بیدردانه می ریزی

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۶
۴۷
۴۸
sunny dark_mode