×
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۱
اگر مشت غبار خود پریشان میتوانکردن
به چشم هر دو عالم ناز مژگان میتوانکردن
متاع زندگی هر چند میارزد به باد اینجا
به همت اندکی زین قیمت ارزان میتوانکردن
شب حرمان فرو بردهست عصیانگاه هستی را
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۲
به دل گر یک شرر شوق تو پنهان میتوان کردن
چراغان چشمکی در پرده سامان میتوان کردن
به رنگ غنچه گردامان جمعیت به چنگ افتد
دل از اندیشهٔ یک گل گلستان میتوان کردن
زکلفت بایدم پرداخت حسرتخانهٔ دل را
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۱
اگر خورشید را در زیر دامان می توان کردن
گلِ داغ تو را در سینه پنهان می توان کردن
نمی دارد سحر، هر چند می دانم شب هجران
درین غم طرّهٔ آهی پریشان می توان کردن
گرفتم صید مطلب نیست در دست کسی امّا
[...]