گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴

 

نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی

دلم بی‌تو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم خوار من گردی

[...]

عراقی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۸

 

نه پیمان بسته‌ای با من؟ که در پیمان من باشی

من از حکمت نپیچم سر، تو در فرمان من باشی

چو تن در محنتی افتد، تنم را باز جویی دل

چو جانم زحمتی یابد، تو جان جان من باشی

چراغ دیدهٔ گریان خویشت گفته بودم من

[...]

اوحدی