طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
چو خواهم با سگانش گرم سازم آشنائی را
رقیب از رشگ آرد در میان حرف جدائی را
ز گلشن می رود آن شوخ بی پروا و می ترسم
که با گل تازه سازد باز عهد بی وفائی را
نه از رحمست اگر آید بسر وقتم، که می خواهد
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
چون از طرف چمن آن سر و سیمینبر شود پیدا
ز غوغای تذروان شورش محشر شود پیدا
درین گلشن ازین داغم که نوپرواز مرغان را
رسد عهد گرفتاری چو بال و پر شود پیدا
نمیدانم زیان و سود بازار محبت را
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
به همواری تهی کن از غم لیلیوَشان دل را
ازین وادی بکش ای ساربان آهسته محمل را
مکن کاوش ز مژگان پیش از این بادل که جز مهرت
ندارد گوهری کاویدهام گنجینهٔ دل را
به گاه کشتنم از رخ چه سود ار پرده برداری
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
ز چشم خونفشان خویش دارم چشم از آن امشب
که از اشکم روان سازد به کویش کاروان امشب
مگر در بزم ما آن آتشینرخسار میآید
که ما را همچو شمع افتاده است آتش به جان امشب
به عزم رقص در محفل کمر چون بست میگفتم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
مرا در سینه دل چون نافه تا پرخون نخواهد شد
نصیبم نکهتی زان طره شبگون نخواهد شد
کمال ناامیدی بین کزان نامهربان شادم
به من بیمهریش گر زانچه هست افزون نخواهد شد
من و از محفلش اندیشه رفتن؟ محالست این
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
من آن صیدم که از ضعفم نفس بیرون نمیآید
به جز آهی که آن هم از قفس بیرون نمیآید
نمیدانم که آسودست در محمل؟ همیدانم
که از پاس ادب بانگ جرس بیرون نمیآید
بگلزاری که بندم آشیان یارب چه بختست این
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
در آن گلشن که گلچین در به روی باغبان بندد
نمیدانم به امّید چه بلبل آشیان بندد
خدنگش رخنهها در استخوانم کرد و حیرانم
که تا کی در کمینم آسمان زه در کمان بندد
چو شد بیرون ز کف فرصت چه کامی یابم از وصلش
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
به دل دارم غم عشقی نهان از محرمان خوشتر
بلی گنج نهانی را نباشد پاسبان خوشتر
به طاعت کن ز پیری میل در عهد شباب افزون
که خوش باشد ز پیران پارسایی وز جوان خوشتر
دهم جان و وفا را مشتری گردم به صد منت
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
دل عاشق نمیگردد به راحت مهربان هرگز
که بلبل در چمن از گل نبندد آشیان هرگز
به خود چون زخم گل مرهم نگیرد داغ هجرانم
نگردد هیچکس یارب جدا از دوستان هرگز
ز خونریز اسیران نیست پروا چشم مستش را
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
چه دامست این که هر مرغی که میگردد گرفتارش
نمیآید به خاطر پر گشودنهای گلزارش
عجب نبود ز خاکش تا قیامت بوی خون آید
بیابانی که آب از دیده من میخورد خارش
ندارد آگهی از محنت شبهای مهجوران
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
به من آن بیوفا یارب که بادا خاطر شادش
نمیدانم تغافل میکند یا رفتم از یادش
خدا داند که مرغ بیپر دل را چه پیش آید
که صیادش گرفت و نیم بسمل کرد و سر دادش
نشد چون دل خموش از ناله در بزم تو دانستم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
چه خواهد شد اگر سلطان دهد گوشی به فرمانم
که عمری شد که من بر درگهش از داد خواهانم
ملک آسوده در خلوت چه میداند چه میآید
زاستغنای دربان و تغافلهای خاصانم
در آن گلشن که هرکس گل به دامن میرود آنجا
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
ز هجرانت سخن هرشب که با دل در میان دارم
ز سوز عشق همچون شمع آتش بر زبان دارم
به سان بلبل تصویر عمری شد که از حسرت
نه پروا از گرفتاری نه ذوق آشیان دارم
به محنت مبتلا گشتم در آغاز جوانیها
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
گذارد کی مرا سودای عشق از جوش بنشینم
که با دل در سخن باشم اگر خاموش بنشینم
زبان انداخت از پا شمع محفل را همان بهتر
چو شاخ گل درین گلشن سراپا گوش بنشینم
مرا نعل است در آتش ز شوق خاکساریها
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
خوش آن خلوت که چون آیی به روی غیر در بندم
تو بگشایی میان و من پی خدمت کمر بندم
نگاری کز رخش یک لحظه نتوانم نظر بندم
نمیدانم چه سان از کوی او رخت سفر بندم
چه طرفی زآشیان بستند مرغان تا درین گلشن
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
نمودی گاه زلف عنبرین گه خال مشکینم
ندانستم که بیرون برد از کف دل، کدامینم
گلی در گلبنم نشکفت وزین حسرت که غمگینم
ولی در خون از آن غلتم که محرومست گلچینم
چه شد از تلخی هجر تو جان دادم که از وصلت
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
حکایتها که بعد از من تو خواهی گفت با خاکم
کنون تا زندهام بینی بگو با جان غمناکم
به راهت ای شکارافکن منم آن ناتوان صیدی
که خونم را بحل سازم اگر بندی به فتراکم
مبادا غافلم دانی که من از حسرت عشقت
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
اگر از حال ما پرسی بپرس از طرّهٔ جانان
پریشانان نکو دانند احوال پریشانان
ملک آسوده در خلوتسرا و دادخواهان را
دریغا خون کند در دل تغافلهای دربانان
نکویان سستپیمانان و من داغم درین گلشن
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
به صید جسته از دامی چه خوش میگفت صیّادی
که از دام علایق گر توانی جست، آزادی
تو با بیگانگان بنشین به عشرت کز غم آزادی
که با غم آشنایان را نباشد خاطر شادی
من آن روزی ز شهد عشق شیرینکام گردیدم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱
به غیر از وصل نبود چارهای هجر عزیزان را
که چشم از توتیا روشن نگردد پیر کنعان را