گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۸

 

دلا، گر گنج میجویی گدای مرد معنی شود

به صورت گرچه از خلق جهان درویش‌تر باشد

ببر از اهل صورت زانکه ناکس مار رنگین است

ملامت بیش باشد هر که با او بیشتر باشد

چو شاخ گل بهنگام تواضع بر زمین افتاد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۸

 

بترس از غیرت سلطان عشق ای آنکه می پرسی

که بر خاک زمین دایم چرا افلاک میگردد

به سر میشد ز مغروری زد او را عشق یک سیلی

که شد رویش کبود و تا ابد بر خاک میگردد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۹

 

الف را ذات یکتا دان که اصل و فرع اشیا شد

چنانک آمد احد این کثرت آحاد را ضامن

هم او در ظاهر و باطن هم او در اول و آخر

هو الاول هوالآخر هو الظاهر هو الباطن

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۱

 

نشستم زیر تیغ مردکی دلال در حمام

عجب زخمی زد و گفتم عفاک الله نکو کردی

پس از آن زخم آبی ریخت سوزان بر سرم گفتم

به زخمی آنچنان راضی نگشتی داغ هم کردی

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode