گنجور

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۶۲ - هنوز از بند آب و گل نرستی

 

هنوز از بند آب و گل نرستی

تو گوئی رومی و افغانیم من

من اول آدم بی رنگ و بویم

از آن پس هندی و تورانیم من

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۶۳ - مرا ذوق سخن خون در جگر کرد

 

مرا ذوق سخن خون در جگر کرد

غبار راه را مشت شرر کرد

به گفتار محبت لب گشودم

بیان این راز را پوشیده تر کرد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۶۴ - گریز آخر ز عقل ذوفنون کرد

 

گریز آخر ز عقل ذوفنون کرد

دل خود کام را از عشق خون کرد

ز اقبال فلک پیما چه پرسی

حکیم نکته دان ما جنون کرد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۳ - افکار انجم

 

شنیدم کوکبی با کوکبی گفت

که در بحریم و پیدا ساحلی نیست

سفر اندر سرشت ما نهادند

ولی این کاروان را منزلی نیست

اگر انجم همانستی که بود است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۵ - محاورهٔ علم و عشق

 

علم:

نگاهم راز دار هفت و چار است

گرفتار کمندم روزگار است

جهان بینم به این سو باز کردند

مرا با آنسوی گردون چه کار است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۴ - حقیقت

 

عقاب دوربین جوئینه را گفت

نگاهم آنچه می بیند سراب است

جوابش داد آن مرغ حق اندیش

تو می بینی و من دانم که آب است

صدای ماهی آمد از ته بحر

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۶ - قطرهٔ آب

 

مرا معنی تازه ئی مدعاست

اگر گفته را باز گویم رواست

«یکی قطره باران ز ابری چکید

خجل شد چو پهنای دریا بدید

که جائی که دریاست من کیستم؟

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۷ - محاورهٔ ما بین خدا و انسان

 

جهان را ز یک آب و گل آفریدم

تو ایران و تاتار و زنگ آفریدی

من از خاک پولاد ناب آفریدم

تو شمشیر و تیر و تفنگ آفریدی

تبر آفریدی نهال چمن را

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۷ - محاورهٔ ما بین خدا و انسان

 

تو شب آفریدی چراغ آفریدم

سفال آفریدی ایاغ آفریدم

بیابان و کهسار و راغ آفریدی

خیابان و گلزار و باغ آفریدم

من آنم که از سنگ آئینه سازم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۰ - کرمک شبتاب

 

شنیدم کرمک شبتاب می گفت

نه آن مورم که کس نالد ز نیشم

توان بی منت بیگانگان سوخت

نپنداری که من پروانه کیشم

اگر شب تیره تر از چشم آهوست

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۴ - اگر خواهی حیات اندر خطر زی

 

غزالی با غزالی درد دل گفت

ازین پس در حرم گیرم کنامی

بصحرا صید بندان در کمین اند

بکام آهو ان صبحی نه شامی

امان از فتنهٔ صیاد خواهم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۳ - بهشت

 

کجا این روزگاری شیشه بازی

بهشت این گنبد گردان ندارد

ندیده درد زندان یوسف او

زلیخایش دل نالان ندارد

خلیل او حریف آتشی نیست

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸۴ - آزادی بحر

 

بطی می گفت بحر آزاد گردید

چنین فرمان ز دیوان خضر رفت

نهنگی گفت رو هر جا که خواهی

ولی از ما نباید بی خبر رفت

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸۹ - )

 

سخنگو طفلک و برنا و پیر است

سخن را سالی و ماهی نباشد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۷ - )

 

ندارد کار با دون همتان عشق

تذرو مرده را شاهین نگیرد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۸ - )

 

نقد شاعر در خور بازار نیست

نان به سیم نسترن نتوان خرید

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۹ - )

 

چه خوش بودی اگر مرد نکویی

ز بند باستان آزاد رفتی

اگر تقلید بودی شیوهٔ خوب

پیمبر هم ره اجداد رفتی

اقبال لاهوری
 
 
۱
۷
۸
۹
sunny dark_mode