مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱
دلم را ناله سرنای باید
که از سرنای بوی یار آید
به جان خواهم نوای عاشقانه
کز آن ناله جمال جان نماید
همینالم که از غم بار دارم
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲
بگویم خفیه تا خواجه نرنجد
که آن دلبر همی در بر نگنجد
ز مستی من ترازو را شکستم
ترازو کان گوهر را نسنجد
بتان را جمله زو بدرید سربند
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳
کسی کز غمزهای صد عقل بندد
گر او بر ما نخندد پس که خندد
اگر تسخر کند بر چرخ و خورشید
بود انصاف و انصاف آن پسندد
دلا میجوش همچون موج دریا
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۴
چنان کز غم دل دانا گریزد
دو چندان غم ز پیش ما گریزد
مگر ما شحنهایم و غم چو دزدست
چو ما را دید جا از جا گریزد
بغرد شیر عشق و گله غم
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۵
هر آن دلها که بیتو شاد باشد
چو خاشاکی میان باد باشد
چو مرغ خانگی کز اوج پرد
چو شاگردی که بیاستاد باشد
چه ماند صورتی کز خود تراشی
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۶
سگ ار چه بیفغان و شر نباشد
سگ ما چون سگ دیگر نباشد
شنو از مصطفی کو گفت دیوم
مسلمان شد دگر کافر نباشد
سگ اصحاب کهف و نفس پاکان
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۷
عجب آن دلبر زیبا کجا شد
عجب آن سرو خوش بالا کجا شد
میان ما چو شمعی نور میداد
کجا شد ای عجب بیما کجا شد
دلم چون برگ میلرزد همه روز
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸
به صورت یار من چون خشمگین شد
دلم گفت اه مگر با من به کین شد
به صد وادی فرورفتم به سودا
که چه چاره که چاره گر چنین شد
به سوی آسمان رفتم چو دیوان
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۹
چو دیوم عاشق آن یک پری شد
ز دیو خویشتن یک سر بری شد
چو ناگاهان بدیدش همچو برقی
برون پرید عقلش را سری شد
در انگشت پری مُهر سلیمان
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۰
نگارا مردگان از جان چه دانند
کلاغان قدر تابستان چه دانند
بر بیگانگان تا چند باشی
بیا جان قدر تو ایشان چه دانند
بپوشان قد خوبت را از ایشان
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱
کسی که غیر این سوداش نبود
ز ذوق ماش یاد ماش نبود
مثال گوی در میدان حیرت
دوان باشد اگر چه پاش نبود
وجودی که نرست از سایه خوش
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲
یکی لحظه از او دوری نباید
کز آن دوری خرابیها فزاید
تو میگویی که بازآیم چه باشد
تو بازآیی اگر دل در گشاید
بسی این کار را آسان گرفتند
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳
ز خاک من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
اگر بر گور من آیی زیارت
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴
ز رویت دسته گل میتوان کرد
ز زلفت شاخ سنبل میتوان کرد
ز قد پرخم من در ره عشق
بر آب چشم من پل میتوان کرد
ز اشک خون همچون اطلس من
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۸
به حسن تو نباشد یار دیگر
درآ ای ماه خوبان بار دیگر
مرا غیر تماشای جمالت
مبادا در دو عالم کار دیگر
بدزدیدی ز حسن تو یکی چیز
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۹
بگرد فتنه میگردی دگربار
لب بامست و مستی هوش میدار
کجا گردم دگر کو جای دیگر
که ما فی الدار غیر الله دیار
نگردد نقش جز بر کلک نقاش
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۰
جفا از سر گرفتی یاد میدار
نکردی آن چه گفتی یاد میدار
نگفتی تا قیامت با تو جفتم
کنون با جور جفتی یاد میدار
مرا بیدار در شبهای تاریک
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۱
مرا یارا چنین بییار مگذار
ز من مگذر مرا مگذار مگذار
به زنهارت درآمد جان چاکر
مرا در هجر بیزنهار مگذار
طبیبی بلک تو عیسی وقتی
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۲
منم از جان خود بیزار بیزار
اگر باشد تو را از بنده آزار
مرا خود جان و دل بهر تو باید
که قربان تو باشد ای نکوکار
ز آزار دلت گرچه نگویی
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۳
مرا اقبال خندانید آخر
عنان این سو بگردانید آخر
زمانی مرغ دل بربسته پر بود
بدادش پر و پرانید آخر
زهی باغی که خندانید از فضل
[...]
