گنجور

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۸

 

نباید بستن اندر چیز و کس دل

که دل برداشتن کاریست مشکل

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

ملامت کن مرا چندان که خواهی

که نتوان شستن از زنگی سیاهی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

چه سود از دزدی آنگه توبه کردن

که نتوانی کمند انداخت بر کاخ

بلند از میوه گو کوتاه کن دست

که کوته خود ندارد دست بر شاخ

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۲

 

وفاداری مدار از بلبلان چشم

که هر دم بر گلی دیگر سرایند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۷

 

دریغا گردن طاعت نهادن

گرش همراه بودی دست دادن

به دیناری چو خر در گل بمانند

ور الحمدی بخواهی صد بخوانند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۳

 

اگر صد ناپسند آید ز درویش

رفیقانش یکی از صد ندانند

وگر یک بذله گوید پادشاهی

از اقلیمی به اقلیمی رسانند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۵

 

چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن

که می‌گویند ملاحان سرودی

اگر باران به کوهستان نبارد

به سالی دجله گردد خشک رودی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۵

 

خداوندان کام و نیکبختی

چرا سختی خورند از بیم سختی

برو شادی کن ای یار دل افروز

غم فردا نشاید خورد امروز

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۵

 

حریف سفله در پایان مستی

نیندیشد ز روز تنگدستی

درخت اندر بهاران بر فشاند

زمستان لاجرم بی برگ ماند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۷

 

فراموشت نکرد ایزد در آن حال

که بودی نطفهٔ مدفون و مدهوش

روانت داد و طبع و عقل و ادراک

جمال و نطق و رای و فکرت و هوش

ده انگشتت مرتب کرد بر کف

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۱

 

به صورت آدمی شد قطرهٔ آب

که چل روزش قرار اندر رحم ماند

و گر چل ساله را عقل و ادب نیست

به تحقیقش نشاید آدمی خواند

جوانمردی و لطف است آدمیت

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۶

 

پسندیده‌ست بخشایش ولیکن

منه بر ریش خلق‌آزار مرهم

ندانست آن که رحمت کرد بر مار

که آن ظلم است بر فرزند آدم

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۷

 

حذر کن زآنچه دشمن گوید آن کن

که بر زانو زنی دست تغابن

گرت راهی نماید راست چون تیر

از او برگرد و راه دست چپ گیر

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۸

 

شبانی با پدر گفت: ای خردمند

مرا تعلیم ده پیرانه یک پند

بگفتا: نیکمردی کن نه چندان

که گردد خیره گرگ تیز دندان

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۲

 

برو با دوستان آسوده بنشین

چو بینی در میان دشمنان جنگ

وگر بینی که با هم یکزبانند

کمان را زه کن و بر باره بر سنگ

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۸

 

الا تا نشنوی مدح سخنگوی

که اندک مایه نفعی از تو دارد

که گر روزی مرادش بر نیاری

دو صد چندان عیوبت بر شمارد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۱

 

که شهوت آتش است از وی بپرهیز

به خود بَر آتش ِ دوزخ مکُن تیز

در آن آتش نداری طاقت سوز

به صبر آبی بر این آتش زن امروز

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۱

 

پدر چون دور ِ عمرش منقضی گشت

مرا این یک نصیحت کرد و بُگذشت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۴

 

به چشم ِ خویش دیدم در بیابان

که آهسته سَبَق بُرد از شتابان

سمند ِ بادپای از تک فرو ماند

شتربان همچنان آهسته می‌راند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۵

 

خری را ابلهی تعلیم می‌داد

بر او بر صرف کرده سعی ِ دایم

حکیمی گفتش ای نادان چه کوشی؟

در این سودا بترس از لوم ِ لایم

نیاموزد بهایم از تو گفتار

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode