گنجور

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۴۱ - بدن وامانده و جانم در تک و پوست

 

بدن وامانده و جانم در تک و پوست

سوی شهری که بطحا در ره اوست

تو باش اینجا و با خاصان بیامیز

که من دارم هوای منزل دوست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۴۲ - الا یا خیمگی خیمه فروهل

 

«الا یا خیمگی خیمه فروهل

که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل»

خرد از راندن محمل فرو ماند

زمام خویش دادم در کف دل

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۴۳ - نگاهی داشتم بر جوهر دل

 

نگاهی داشتم بر جوهر دل

تپیدم ، آرمیدم در بر دل

رمیدم از هوای قریه و شهر

به باد دشت وا کردم در دل

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۴۴ - ندانم دل شهید جلوه کیست

 

ندانم دل شهید جلوه کیست

نصیب او قرار یک نفس نیست

به صحرا بردمش افسرده تر گشت

کنار آب جوئی زار بگریست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۴۵ - مپرس از کاروان جلوه مستان

 

مپرس از کاروان جلوه مستان

ز اسباب جهان برکنده دستان

بجان شان ز آواز جرس شور

چو از موج نسیمی در نیستان

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۴۶ - به این پیری ره یثرب گرفتم

 

به این پیری ره یثرب گرفتم

نوا خوان از سرود عاشقانه

چو آن مرغی که در صحرا سر شام

گشاید پر به فکر آشیانه

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۴۷ - گناه عشق و مستی عام کردند

 

گناه عشق و مستی عام کردند

دلیل پختگان را خام کردند

به آهنگ حجازی می سرایم

«نخستین باده کاندر جام کردند»

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۴۸ - چه پرسی از مقامات نوایم

 

چه پرسی از مقامات نوایم

ندیمان کم شناسند از کجایم

گشادم رخت خود را اندریں دشت

که اندر خلوتش تنها سرایم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۴۹ - سحر با ناقه گفتم نرم تر رو

 

سحر با ناقه گفتم نرم تر رو

که راکب خسته و بیمار و پیر است

قدم مستانه زد چندان که گوئی

بپایش ریگ این صحرا حریر است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵۰ - مهار ای ساربان او را نشاید

 

مهار ای ساربان او را نشاید

که جان او چو جان ما بصیر است

من از موج خرامش می شناسم

چو من اندر طلسم دل اسیر است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵۱ - نم اشک است در چشم سیاهش

 

نم اشک است در چشم سیاهش

دلم سوزد ز آه صبحگاهش

همان می کو ضمیرم را برافروخت

پیاپی ریزد از موج نگاهش

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵۲ - چه خوش صحرا که در وی کاروانها

 

چه خوش صحرا که در وی کاروانها

درودی خواند و محمل براند

به ریگ گرم او آور سجودی

جبین را سوز تا داغی بماند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵۳ - چه خوش صحرا که شامش صبح خند است

 

چه خوش صحرا که شامش صبح خند است

شبش کوتاه و روز او بلند است

قدم ای راهرو آهسته تر نه

چو ما هر ذره او دردمند است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵۴ - امیر کاروان آن اعجمی کیست؟

 

امیر کاروان آن اعجمی کیست؟

سرود او به آهنگ عرب نیست

زند آن نغمه کز سیرابی او

خنک دل در بیابانی توان زیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵۵ - مقام عشق و مستی منزل اوست

 

مقام عشق و مستی منزل اوست

چه آتش ها که در آب و گل اوست

نوای او به هر دل سازگار است

که در هر سینه قاشی از دل اوست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵۶ - غم پنهاں که بی گفتن عیان است

 

غم پنهاں که بی گفتن عیان است

چو آید بر زبان یک داستان است

رهی پر پیچ و راهی خسته و زار

چراغش مرده و شب درمیان است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵۷ - به راغان لاله رست از نو بهاران

 

به راغان لاله رست از نو بهاران

به صحرا خیمه گستردند یاران

مرا تنها نشستن خوشتر آید

کنار آب جوی کوهساران

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵۸ - گهی شعر عراقی را بخوانم

 

گهی شعر عراقی را بخوانم

گهی جامی زند آتش به جانم

ندانم گرچه آهنگ عرب را

شریک نغمه‌های ساربانم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵۹ - غم راهی نشاط آمیزتر کن

 

غم راهی نشاط آمیزتر کن

فغانش را جنون انگیزتر کن

بگیر ای ساربان راه درازی

مرا سوز جدائی تیز تر کن

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۶۰ - بپا ای هم نفس باهم بنالیم

 

بپا ای هم نفس باهم بنالیم

من و تو کشته شان جمالیم

دو حرفی بر مراد دل بگوئیم

بپای خواجه چشمان را بمالیم

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۰
sunny dark_mode