گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۲

 

خیالت بر دل خود شاه سازم

ز بهرش دیده منزلگاه سازم

همه جانها کنم چاک ار توانم

که از بهر سمندت راه سازم

چو دل خواهم برآرم از زنخدانت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۳

 

ز هر موی تو دل در بند دارم

دلم خون گشت، پنهان چند دارم

به سوگند تو جان را بسته ام، وای

که چندش دل بر این سوگند دارم

غمت با خویشتن گویم همه شب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۴

 

مرا دل ده که من سنگی ندارم

به جز خون جگر رنگی ندارم

دل من برده ای نیکوش، می دار

وگر بد داریش جنگی ندارم

سر کویی گرم رسوا کند عشق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۵

 

غمت با این و با آن گفتم، نگفتم

اگر چه ترک جان گفتم، نگفتم

ترا جان گفتم، ای دلبر تو دانی

که من این از زبان گفتم، نگفتم

به خاموشی بکش مسکین منی را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۶

 

شبی در کوی آن مه روی رفتم

سر و پاگم چو آب جوی رفتم

نمی رفتم، بلا شد بوی زلفش

خراب اندر پی آن بوی رفتم

به کویش رو نهادم بهر رفتن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۷

 

به دست باد، کان سو جان فرستم

مرا بویی ست آخر آن فرستم

اگر خود تیر بر جانم گشایی

به استقبال تیرت جان فرستم

به کشتن خون بهایم آنقدر بس

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۸

 

پری رویی که من حیران اویم

به جان آمد دل از هجران اویم

رقیبا، دیدنم باری رها کن

دو روزه عمر تا مهمان اویم

بگفتندش، فلان مرد از غمت، گفت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۹

 

دل بی عشق را من دل نگویم

تن بی سوز را جز گل نگویم

شکایت ناورم از عشق بر عقل

جفای شحنه با عاقل نگویم

الا، ای آب حیوان، پیش زلفت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۰

 

ز عشقت بیقرارم، با که گویم؟

ز هجرت خوار و زارم، با که گویم؟

نمی پرسی ز احوالم که چونی

پریشان روزگارم، با که گویم؟

همی خواهم که بفرستم سلامی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۱

 

نهانی چند سوی یار بینم

نهان دارم غم و آزار بینم

ز صد جانب نظر دزدم که یک ره

به دزدی سوی آن عیار بینم

گهی تنهاش خواهم یافت، یارب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۲

 

منت هر شب که گرد کوی گردم

ز بهر آن رخ دلجوی گردم

همی گوید که جان ده پیش رویم

چه می گویم سر آن روی گردم

همان تلخم که می گویی، همی گوی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۳

 

ز تو صد فتنه بر جان پیش دیدم

چنین باشد چو گفت دل شنیدم

گذر کردم به بازار جمالت

دلی بفروختم، جانی خریدم

جهانی کشته ای از من مکن ننگ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۴

 

لبالب کن قدح ساقی که مستم

به می ده جملگی اسباب هستم

مرا کن سرخ رو از جرعه خویش

چه میرانی که پیشت خاک بستم؟

اگر اصحاب عشرت می پرستند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۵

 

بیا، جانا، که جانت را بمیرم

وگر میرم به جان منت پذیرم

خلاص من بجویید، ای رفیقان

که من در قید مهر او اسیرم

نظر گفتند داری با فقیران

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۶

 

نمی داند مه نامهربانم

که دور از روی خوبش بر چه سانم؟

چو زلف بیقرارش بیقرارم

چو چشم ناتوانش ناتوانم

برو باد و گدایی کن به کویش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸۵

 

بیا تا بی گل و صهبا نباشیم

که گل باشد بسی و ما نباشیم

ز گل نازک تریم و چند گاهی

به جز زیر گل و خارا نباشیم

بیا، یارا و با ما باش امروز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱۹

 

مبارک باد، ماه روزه داران!

بدان مستی فزای هوشیاران!

مده، ای محتسب، تشویش چشمش

که در خواب خوشند آن پر خماران

ز گریه بیش می سوزیم با آنک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲۰

 

خمار و خواب و چشم کافرش بین

شکنج و پیچش زلف ترش بین

دل پاکان و جان پارسایان

هلاک غمزه های ساحرش بین

چو غوغای مگس در خانه شهد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲۱

 

برآمد ماه عید از اوج گردون

طرب چون ماه نو شد هر دم افزون

بر اوج آسمان نونی ست یا عین

که بیرون آمده ست از کلک بی چون

به گردش چیست چندین نقطه زانجم؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲۲

 

شبی بخرام و مه را کار بشکن

رخی بنما و گل را بار بشکن

ز سر جوش دلم برگیر جامی

خمار نرگس بیمار بشکن

مخور با مردمان عشق باده

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
sunny dark_mode