گنجور

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۹ - بود این آن زمان از خویش پنهان

 

چو یوسف بازماندی در اسیری

درون چاه تو بَدْرِ منیری

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۳ - در نشانی دادن جوهر حقیقت فرماید

 

تو پنداری که او را دوست گیری

نمیدانی که اندر پوست میری

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۶ - در شرح دادن خورشید وحدت در حجاب صورت فرماید

 

در این دوزخ گرفتار و اسیری

از آن پیوسته در رنج و زحیری

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۸ - در حکایت مجنون و اسرار او فرماید

 

در این کبر و منی ناگه بمیری

که بیشک در کف ایشان اسیری

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند

 

به صورت گرچه می هرگز نمیری

که تابان تر تو از بدر منیری

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند

 

فنا شو پیش از آن کاینجا بمیری

که در عین فنا گردی بدیری

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

از آن جز تو نخواهم دید غیری

که جز تو من ندارم هیچ سیری

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

حقیقت بدر و خورشید منیری

سزد کافتاد گان را دستگیری

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۵ - در خبر دادن سلطان العارفین بایزید فرماید

 

حقیقت پیش بینی پیش گیری

بمانی زنده دل هرگز نمیری

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۱ - سؤال کردن مرید از پیر در حقایق فرماید

 

توئی دانم که تو شاه و امیری

حقیقت در حقیقت دستگیری

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode