گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۳ - حکایت

 

کسی را کو گنه نبود دلیر است

خود او روباه باشد شرزه شیر است

یغمای جندقی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۸ - درشرح حال خودگوید

 

تو را همچون دلم صددستگیر است

که هر یک درخم زلفت اسیر است

بلند اقبال
 

فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۸۷

 

چه مقصود است از این جانا بگو راست

گهی کج می نهی زلفت گهی راست

بگفت از بهر بیم خصم فایز

که یعنی مار و عقرب هر دو مار است

فایز
 

فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » نسخه بدلهای دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۷

 

بیا جانا نشین با ما بگو راست

گهی کج می نهی زلفت گهی راست

بگفتا بهر بیم خصم فایز

که یعنی مار و عقرب هر دو مار است

فایز
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۵۱ - التصوف

 

تصوف ترک خویش و نفی غیر است

فراغت از ره و مقصود و سیر است

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۷۵ - الحروف

 

پس آنعارف که بینا و بصیر است

ز اوصاف جمال او خبیر است

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۹۹ - تعرفه ممدوح

 

چه او را جمله نیتها بخیر است

عیان خیرات او بر اهل سیر است

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۲۰ - عبدالمصور

 

منافر گر بود نسبت بغیر است

چو نبود غیر صورتها بخیر است

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۳۳ - عبدالسمیع و البصیر

 

بعین سمع هم عبدالبصیر است

که ز اشیاء دید حق را ناگزیر است

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۳۷ - عبدالخبیر

 

دگر هم زاولیا عبدالخبیر است

که ز اشیاء آگه از لطف ضمیر است

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۴۳ - عبدالکبیر

 

دگر عبدالکبیر این ناگزیر است

که او از کبریای حق کبیر است

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۹۶ - عبدالمانع

 

ز خود داند بدی گر پیش سیراست

ز حق امری که آید محض خیر است

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۹۷ - عبدالضار و النافع

 

شروری گر بود هم باز خیر است

ضررها نفع نزد اهل سیر است

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۴۶ - القرب

 

الست اعنی که حسنم بی‌نظیر است

بلی یعنی ز کوتم بر فقیر است

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۵۵ - الکنز‌المخفی

 

بواطن را خود او بطن الاخیر است

هم او از بطن ذات خود خبیر است

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۶۷ - اللسن

 

یکی را چشم بازو اذن خیر است

یکی در وصف او محتاج غیر است

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۵۹ - کلام آخر

 

دعا ما بین رب و عبد غیر است

بهر حالم تو داری باز خیر است

صفی علیشاه
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

زمامم در کف پیری فقیر است

که در معنی امیران را امیر است

بصورت ژنده پوشی سخت خلقان

بمعنی صاحب تاج و سریر است

رخش تابنده تر از مهر تابان

[...]

میرزا حبیب خراسانی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۷۸ - دل من در طلسم خود اسیر است

 

دل من در طلسم خود اسیر است

جهان از پرتو او تاب گیر است

مپرس از صبح و شامم ز آفتابی

که پیش روزگار من پریر است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۴۹ - سحر با ناقه گفتم نرم تر رو

 

سحر با ناقه گفتم نرم تر رو

که راکب خسته و بیمار و پیر است

قدم مستانه زد چندان که گوئی

بپایش ریگ این صحرا حریر است

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode