امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۱ - صفت آرایش شهر و کشور، چون عروس، از برای تزویج شاه و شاهزادهٔ بی جفت، خضرخان، زادت خضره راسه، و شاهت وجه العدو بباسه!
ز دهر آموخته گوئی دو رنگی
که گه رومی نماید گاه زنگی
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴ - در نعت پیامبر (ص)
کجا احمد زند بر آب رنگی
کلیم آنجا بود بیآب و سنگی
عبید زاکانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - مثنوی در وصف ایوان شاه شیخ ابواسحاق
خدایا تا خم طاق دو رنگی
گهی رومی نماید گاه زنگی
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۱۷ - جواب گفتن معشوق بقاصد
طلب کن همچو خود بیآب و رنگی
از این دیوانهای بینام و ننگی
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۲۳ - آمدن معشوق به خانهٔ عاشق
وز آن رندی وز آن بیآب و رنگی
وز آن مستی وزان بینام و ننگی
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۵۲
به صحرا دید ماری آن مخنث
که از مردی نبودش هیچ رنگی
ز بیم مار می لرزید و می گفت
که اینک مار کو مردی و سنگی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۶ - دیدن زلیخا عزیز مصر را از شکاف خیمه و فریاد برداشتن که این نه آن کس است که من در خواب دیده ام و سالها محنت محبتش کشیده ام
چو نزدیک من آید بی درنگی
بود بهر هلاک من نهنگی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۳ - بردن برادران یوسف را از پیش پدر و در راه هدایت خود چاه ضلالت کندن و وی را بی هیچ جنایت در چاه افکندن
برون از آب در چه بود سنگی
نشیمن ساخت آن را بی درنگی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۲ - تمنا کردن یوسف علیه السلام شبانی را به حکم آنکه هیچ پیغمبری نبوده است که شبانی نکرده است و مهیا ساختن زلیخا اسباب شبانی وی را
زره سان پشمشان چون موی زنگی
ز ابریشم فزون در تازه رنگی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۰ - رفتن زلیخا در روز به بام قصر خویش و از آنجا نظاره بام زندان کردن و بر مفارقت یوسف ناله و زاری برداشتن
نه بویی باشدش از خود نه رنگی
نه صلحی باشدش با کس نه جنگی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۳ - بیرون آمدن یوسف علیه السلام از زندان و گرامی داشتن پادشاه مر وی را و وفات کردن عزیز مصر و مبتلا شدن زلیخا به تنهایی و جدایی
چو گردد خوشه در خانه درنگی
بیاید روزگار قحط و تنگی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۰ - خواب دیدن یوسف علیه السلام مادر و پدر را و از خدای تعالی وفات خود طلبیدن و اضطراب زلیخا
نیاید از کمان او خدنگی
که در تأثیر آن افتد درنگی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۲ - شکایت از فلک پر نکایت که اژدهاوار گرد عالمیان حلقه کرده و همه را به دایره تصرف خود درآورده بر یکی زخم زند و بر دیگری زهر افکند نه هیچ از دست رفته را با وی دست ستیز و نه هیچ از پای افتاده را از وی پای گریز
چو شیران روز دور است از دو رنگی
ولی شب ها کند با ما پلنگی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۲ - شکایت از فلک پر نکایت که اژدهاوار گرد عالمیان حلقه کرده و همه را به دایره تصرف خود درآورده بر یکی زخم زند و بر دیگری زهر افکند نه هیچ از دست رفته را با وی دست ستیز و نه هیچ از پای افتاده را از وی پای گریز
یکی چشمانت در کوری و تنگی
چه سازی چار از چشم فرنگی
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۲۹ - جواب گفتن شیرین
که خوش زد این مثل آن پیر چنگی
که نبود بدتر از بی نام و ننگی
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۳۶ - خبر پادشاهی خسرو و نشستن بر تخت و رسیدن خبر مرگ بهرام
به میدان تاخت همچون مرد جنگی
رخ خود سرخ کرد از خون رنگی
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۳ - مناظره کردن خسرو با فرهاد
نبد در من زیکرنگی چو رنگی
سری دارم کنون ای یار و سنگی
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۹ - طلب کردن خسرو شاپور را و تنها ماندن شیرین و زاری نمودن روز و شب
زمان در خشم از خوی پلنگی
زمین تاریکتر از موی زنگی
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۳ - پاسخ دادن شیرین، خسرو را
برون نارد به خشم من پلنگی
زمانه تا نهد سنگی به سنگی