گنجور

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۱) حکایت سلطان محمود با ایاز

 

توئی شاه و دلت شاه تو امروز

ولی من بر دل تو شاه پیروز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۶) حکایت مهستی دبیر با سلطان سنجر

 

چو روزی ده برآمد شاه یک روز

فرو آراست جشنی عالم افروز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۶) حکایت جهاز فاطمه رضی الله عنها

 

اگرچه نورِ چشمی ای دلفروز

بحیدر می‌کنم تسلیمت امروز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۶) حکایت جهاز فاطمه رضی الله عنها

 

اگرچه آفتاب عالم افروز

بتخت سلطنت بنشست هر روز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۱۱) حکایت مسلمان شدن یهودی وحال او

 

دریغا نور چشم عالم افروز

که بی اوذرّهٔ گشتیم امروز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۸) حکایت شیخ علی رودباری

 

که در حمّام رفتم من یکی روز

جوانی تازه دیدم بس دلفروز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۱۰) حکایت شیخ ابوسعید با قمار باز

 

ازو پرسید شیخ عالم افروز

که از چه یافتی این میری امروز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۲) حکایت عیسی علیه السلام

 

مگر روح الله آن شمع دلفروز

به گورستان گذر می‌کرد یک روز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۴) حکایت اردشیر و موبد و پسر شاپور

 

سر حقّه بنام شاهِ پیروز

فرو بستم بدین تاریخ امروز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۴) حکایت اردشیر و موبد و پسر شاپور

 

بشد آن موبد دانا دگر روز

بمیدان برد صد کودک دلفروز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۱۱) حکایت سلطان محمود و ایاز

 

مگر سلطان دین محمود پیروز

ایاز خویش را پرسید یک روز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

که من بکتاش را دیدم فلان روز

بزلف و چهره جانسوز و دلفروز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

نمی‌دانست کاری آن دلفروز

بجز بیت وغزل گفتن شب و روز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

برین چون مدّتی بگذشت یک روز

بدهلیزی برون شد آن دلفروز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

چرا شعرم فرستادی شب و روز

دلم بردی بدان نقش دلفروز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

چو شه با شهر آمد شاد و پیروز

طلب کرد آن سوار چست آن روز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

بدان صابون بخون دیده تا روز

ز جان می‌شست دست آن عالم افروز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

اگر یک زخم دارم بر سر امروز

هزارم هست برجان ای دلفروز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

نشسته بود آن دختر دلفروز

براه و رودکی می‌رفت یک روز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

مگر شاهانه جشنی بود آن روز

چه می‌گویم بهشتی بد دلفروز

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۰
sunny dark_mode