ترا جاوید در این راه کار است

که در این ره عجائب بیشمار است

ترا چون آشیان دیدار یار است

چرا مانده تنت در زیر بار است

حقیقت آن جهان دیدار یاراست

که اینجا غصّههای بیشمار است

هر آنکو رازدار کردگار است

در اینجا دائما او بردبار است

کنون تحقیق میدانم که یار است

ولیکن چون کنم چون بیشمار است

مرا با تو کنون بسیار کار است

که معنی حقیقت بیشمار است

دلا در وی ببین کو دید یار است

جهان در دید دیدش رهگذار است

جمال بی نشانت آشکار است

همه جانها ترا اندر نظار است

حقیقت هر که او مجروح یار است

مر او را رازهای بیشمار است

حقیقت جوهری از دید یار است

در او اسرارهای بیشمار است

حقیقت سرّ بیچون در بهار است

که رنگارنگ صنع بیشمار است

مکان و لامکانم آشکاراست

بهرجائی مرا دیدار یار است

سخن چون جملگی از دید یار است

ولیکن از معانی بیشمار است

بیان ما همه از عشق یار است

در آن اسرارهائی بیشمار است

بت ما زادهٔ پنج و چهار است

مر او را در جهان دیدار یار است

هر آنچه حکم پاک کردگار است

مرا باحکم یزدانم چکار است

قضای رفته حکم کردگار است

در این معنی قضاها بیشمار است

دلم از وعدهٔ او پایدار است

اگرچه جانم اندر زیر بار است

نه دائم اندر اینجا برقرار است

بهر سیرت عجب ناپایدار است

که در لعنت چنان او استوار است

که دائم اندر این سر پایدار است