جوابش داد آن دم پیر رهبر
که گر تو میندانی خود بر این در
چرا در لعنت ما باز ماندی
از آن اینجایگه بی راز ماندی
تونادانی منم دانای اسرار
کنون میگویمت از سر خبردار
حقیقت من که ابلیس لعینم
میان خلق اکنون بدترینم
ترا میگویم اسرار نهانم
که میگوئی که رسوای جهانم
حقیقت سجدهٔ آدم نکردم
در آن دم دوست را فرمان نبردم
نبردم دوست را فرمان در آن دم
نکردم سجده را در عشق آدم
نکردم سجده را آدم در آنجا
که میدانستم این سرّ آندم آنجا
که چون بر لوح کلّی راز دیدم
در آنجا لعنت خودباز دیدم
چو خواندم لوح اندر آخر کار
حقیقت کرده بُد لعنت مرا یار
در اوّل لعنتم چون کرده بُد او
بهرزه دانم اینجا گفت با گو
در اوّل لعنت من کرده بُد دوست
چه غم دارم چو میدانم همه اوست
در اوّل لعنتم کردست محبوب
بآخر دارمش امّید مطلوب
بجویم لعنتِ او را دمادم
چه غم دارم ز فرزندان آدم
مرا میباید اینجا لعنت یار
که بیزارم همی از رحمت یار
مرا میباید اینجا لعنت او
که اندر لعنتم در قربت او
مرا میباید اینجا لعنت از دید
که در لعنت یکی دیدم ز توحید
خطاب لعنتم درگوش ماندست
از آن دم این دمم بیهوش ماندست
خطاب لعنتم یار است در دل
وز آن لعنت مرا مقصود حاصل
خطاب لعنت یاراست در جان
مرا چه غم ز لعنت بایدم آن
خطاب لعنت او در دل و جانست
مرا هر لحظه صد اسرار پنهانست
خطاب لعنت جانان مرا هست
خطایم باید اینجاگاه پیوست
مرا چه غم از این رنج و عذابست
که در جانم نمودار خطابست
مرا چه غم اگر آید عذابم
دمادم آید از جانان خطابم
مرا چه غم که جانان راندم از پیش
که میبینم رخ دلدار در پیش
مرا چه غم که جانان کرد لعنت
که در لعنت مرا اعیانست حضرت
خطاب دوست دارم در عیان من
ازآن نندیشم از خلق جهان من
خطاب دوست دارم در نهان من
کجا اندیشم از آه و فغان من
خطاب دوست دارم من در اینجا
کجا اندیشم از فریاد اینها
چو او دارم در اینجاگاه بیچون
نکردم یک دم از لعنت دگرگون
خطاب دوست دارم تا اَبَد من
از آن اینجا کنم پیوسته بد من
خطاب دوست دارم من دمادم
که من لعنت ترا آرم دمادم
من از لعنت نگردم تا قیامت
کنم خلق جهان را من ندامت
من از لعنت نگردم تا ابد باز
که در لعنت حقیقت دیدهام راز
من از لعنت نگردم تا بآخر
کجا دانم ز لعنتهای ظاهر
من از لعنت نگردم گِردِ هر کس
چو من در لعنتم لعنت مرا بس
من از لعنت نمود دوستدارم
از اوّل کل سجود دوست آرم
من از لعنت در آن ساعت که از نوح
نظر کردم مرا آمد از آن روح
در آن دم چون بدیدم سرّ جانان
نیندیشم دمی یک لحظه از آن
در آن دم هر سه یارانم در این کار
پناه خویش بردن نزد جبّار
در آن دم مر مرا گفتند کآخر
اگر خواهد شدن این سر بظاهر
در آن دمشان جواب هر سه دادم
که من این لعنت اینجاگه نهادم
در آن دم من نبودم زین خبردار
تو ای صاحب سؤال از این خبردار
من این سر را بگفتم نزد ایشان
که تا ایشان نمانند این پریشان
هر آنچه حکم پاک کردگار است
مرا باحکم یزدانم چکار است
هر آنچه حکم او رفتست از اوّل
که یارد کرد حکم او مبدّل
هر آنچه حکم او رفتست از پیش
قضای رفته چون بردارم از خویش
هر آنچه حکم او رفتست خواهد
ز حکم او جوی اینجا نکاهد
قضای رفته حکم کردگار است
در این معنی قضاها بیشمار است
قضای رفته چون تقدیر جانانست
مرا ازحکم او اینجا چه تاوانست
قضای رفته دیگر مینیاید
گره کو بسته اینجاگه گشاید
قضا رفتست و من تسلیم اویم
نباشد ترس از هر گفتگویم
قلم رفتست بر ذرّات عالم
چو بر من نیز بُد فرزند آدم
قلم رفتست و بنوشتست هر راز
مرا بنموده اینجاگاه او راز
چو من اینجایگه اعیان بدیدم
نمود رازها زانسان بدیدم
حقیقت بر سر هر یک قضایست
ز حکم دوست بیچون و چرایست
حقیقت هر که آمد سوی دنیا
قضا رفتست بروی تا بعقبی
همه ذرّات عالم در قضایند
فتاده همچو من سوی بلایند
همه ذرّات عالم راز بنوشت
پس آنگه خاک آدم باز بسرشت
همه ذرّات را در سرّ این راز
حقیقت لعنتی آمد بمن باز
چو من آدم ز جنّت افکنیدم
که رازِ آدم اینجا باز دیدم
سبب من بودم از اسرار بیچون
که آدم آمد از جنّات بیرون
سبب من باشم اندر هر بلائی
چو بر هر کس رود اینجا قضائی
سبب من باشم و دیگر نباشد
در این سرها چو من رهبر نباشد
سبب من باشم اندر عشق جانان
درون جسمها من مانده پنهان
سبب من باشم اندر نزد هر کس
تو ای صاحب سؤال این نکتهات بس
که جمله اوست تا ما را نبینی
مکن لعنت اگر صاحب یقینی
مکن لعنت وگرخود میکنی تو
یقین میدان که برخود میکنی تو
مکن لعنت که لعنت برخودت شد
که میدانی که لعنت برخودت بُد
منم اینجا درون جمله عالم
بخود لعنت کند اینجا دمادم
بخود لعنت کنند این جمله دونان
حقیقت مرمرا اینجا چه از آن
بخود لعنت کنند و میندانند
اگر یابند جز حیران بمانند
بخود لعنت کنند اینجا نه بر من
حقیقت چو منم اینجای بر تن
بخود لعنت کنند اینجای ایشان
که اینجاگه منم یکتای ایشان
حقیقت کردگار هر دو عالم
بمن دادست فرزندان آدم
مرا بر جسم ایشان راهبر کرد
وزایشانم در اینجا خیر وشر کرد
حقیقت شر ز من بنموده دادار
که سرّی کآید از ایشان بدیدار
همه از من بود کایشان بدانند
حقیقت مر بدی از حق ندانند
همه بدها ز من آید بدیدار
منم در چشم ایشان ناپدیدار
همه بدها ز من باشد یکایک
که هر کس را نمایم راز بیشک
مرا پروردگار از بهر این راز
حقیقت کرد اندر جسم من باز
بمن گفتست و راز جمله دانم
که من اینجایگه راز نهانم
بمن گفتست و ما را وعده دادست
دلم ازوعدهٔ دلدار شاداست
دلم از وعدهٔ او شاد آمد
از آن جانم زغم آزاد آمد
دلم از وعدهٔ او در یقین است
که وعده مرمرا تا یوم دین است
دلم از وعدهٔ او پایدار است
اگرچه جانم اندر زیر بار است
دلم ازوعدهٔ او دارد امّید
که بخشایش کند جانم بجاوید
کنون اندر امید وعده ماندم
که میگوید که او از خویش راندم
حقیقت هست اینست هرکه خواندست
ولیکن او ز درگاهم نرانده است
حقیقت هست لعنت آخر کار
مرا رحمت کند آخر بیکبار
حقیقت جان جانها لعنتم کرد
ولیکن آخر اینجا رحمتم کرد
تمامت انبیا را دیدهام من
محمّد از همه بگزیدهام من
حقیقت راز من احمد بدانست
که او را سرّ از سر کن فکانست
محمّد(ص) دید اسرارم عیانی
مرا گفتست او راز نهانی
مرا او داندو دیگر ندانند
که این بیچارگان رهبر چه دانند
منم امروز راز یار دیده
ورا امروز احمد برگزیده
حقیقت قصّهام دور و درازست
که جانانم حقیقت کارساز است
حقیقت کارها دلدار سازد
مرا در آخر کار او نوازد
نوازد آخر کارم بیک ره
بیامرزد ز دیدار خودم شه
یقین دانم که اندر آخرکار
بیامرزد مرا دانای اسرار
حقیقت من دراینجا راز اویم
درون جملگی در گفتگویم
حقیقت جان جان دریافتستم
در این خانه یقین دریافتستم
درِ رحمت گشتادست اندر اینجا
از آن جانم یقین شادست اینجا
همه تقدیر نیکّی و بد از اوست
یقین چون یَفْعَلُ اللّه گفت از اوست
از آن ای صاحبم اینجا باسرار
بکردم عین گستاخی بیکبار
که او دانای اسرار نهانست
مرا امروز در کلّی عیانست
بیک دم میروم از غرب تا شرق
درون جملگی مانندهٔ برق
چو برقم من شتابان سوی ذرّات
حقیقت هم گذر دارم سوی ذات
گذر دارم در آن حضرت دمادم
همی یابم یقین قربت دمادم
از آن قربت خبردارم ز هر راز
در اینجا مینمایم صاحب راز
نه در شر پایدارم لیک در خیر
حقیقت دارم وهم میکنم سیر
حقیقت بوداشیا دیدهام من
سراپای فلک گردیدهام من
همه ملک من است اکنون سراسر
حقیقت جملهٔ دنیا تو بنگر
همه ملک من است دنیای غدّار
بنزد همّت من ناپدیدار
بنزد همّتم دنیا چو کاهی است
که دنیا در بر عقبی چو راهی است
همه دنیا بنزد من خرابی است
همی نزدیک عقل همچو خوابی است
همه در خواب غفلت خفته بینم
وجود جملگی آشفته بینم
همه اینجایگه درخورد و خوابند
حقیقت خفته در عین سرابند
مرا دنیا مسلّم شد بیکبار
که یک یک میکنم از خواب بیدار
چو میبینم که راه حق نوردند
ز دوزخ ذرّهٔ اینجا نترسند
ره بدشان نمایم آخر کار
که تااندر بدی آیند گرفتار
حقیقت هرچه در دنیا خوشی است
بنزد راه بینان ناخوشی است
حقیقت کفر و فسق ودزدی و خون
همه کار من است اینجای بیچون
حقیقت سالکان را ره شناسم
در این معنی از ایشان میهراسم
چو میدانم که ایشان در صفاتند
حقیقت در یقین خاصان ذاتند
شناسای منند ایشان بیکبار
ز قرآنند کل از من خبردار
عدوی ناکسانم من نه ایشان
چنین حقّ یقین گفته ز قرآن
من از ایشان گریزان گشته چون سگ
دلی اندازم اندر دام هر رگ
یکی کو دوستدار عین دنیاست
حقیقت فارغ از اسرار عقباست
من او را میکنم هر لحظه در پی
که تا اندر بلایش افکنم وی
حقیقت گر همه مرد یقین است
که در آخر در اینجا پیش بین است
من او را وسوسه در خاطر آرم
بدنیا مرورا از دین برآرم
کنم او را وساوس دم بدم من
اگر مَرْد است اینجاگاه اگر زن
کنم امروز رسوا آخر کار
حقیقت پرده بردارم بیکبار
از او تا خوار گردانم ز خویشش
بلای دیگر آرم من به پیشش
کسی کاینجا خبردارست از من
حقیقت بگذرد از ما و از من
کند طاعت دمادم اندر اینجا
دَرِ آن جان و دل دارد مصفّا
اگرچه سوی او دمدم شتابم
درون پردهٔ او ره نیابم
همه جا راه دارم جز که در دل
مرا اینجا شدست این راز مشکل
نظر گاه خداوند است آنجا
نیارم کرد آنجاگاه غوغا
ولی آنکس که دل دارد سوی من
شود تاریک او را قلب روشن
نهد دل در سوی دنیا بیکبار
شوم با او حقیقت مشفق ویار
دهم او را براه بد یقینش
براندازم بیک ره نور و بینش
سوی تاریک دان آرمش از آن نور
کنم او را ببد در جمله مشهور
جهان تاریک و من نور جهانم
ببد کردن که مشهور جهانم
هر آنکو در پی ملک من آمد
حقیقت خوار در جان و تن آمد
هر آنکو ترک من داد از حقیقت
سپرد اینجاگه راز شریعت
درون جان و دل را بر صفا یافت
یقینِ صدر عالم مصطفی یافت
مرا احمد در اینجا راز دان دید
حقیقت در همه خلق جهان دید
سؤالی کرد از من رهبرِ کُل
که چونی این زمان در عین این ذل
چگونه اوفتادی در بلایت
چنین بُد رفته آنجا در قضایت
حقیقت امّت من را میازار
حقیقت راه حق چندین نگهدار
اباخلقش در اینجا بیوفائی
مکن بیحد که ترسم آشنائی
حقیقت آشنای دوست گشتی
بُدی در مغز اکنون پوست گشتی
یقین داری ز اسرار حقیقت
کنون افتاده در سوی طبیعت
ترا از بهر این سر آفریدند
در این دنیات آخر آوریدند
ترا آنجاست ملک و مال و اسباب
درون جملگی هستی خبریاب
ز بهر حق مکن چندین بدی تو
که در اوّل عجب نیکو بُدی تو
اگرچه سرکشی کردی در اوّل
ترا حق کرد در آخر مبدّل
ولیکن آخر کارت یقین است
که حق آمرزگار کفر و دین است
بدی کمتر کن و نیکی وفا کن
نکوئی خاص از بهر خداکن
جوابی دادم آندم صدر دین را
که ای عین العیان مر پیش بین را
حقیقت راز من اینجا تو دانی
که بیشک بر تمامت کامرانی
مرا دانی تو ای سیّد که چونم
فتاده اندر این دریای خونم
جدایم این زمان از عین محبوب
اگرچه طالبم هستی تو مطلوب
تو میدانی حقیت راز جمله
توئی انجام و هم آغاز جمله
حبیب اللّه و بیچون و چرائی
سزد گر مرمرا راهی نمائی
تو میدانی که من حق میشناسم
حقیقت هم تو مطلق میشناسم
بنزد خلق ابلیس لعینم
تو میدانی که من جز جان نبینم
حقیقت این بیان اکنون که گفتی
تو ای جوهر مر این دُر را که سُفتی
یقین پنهان مکن گر راز دانی
که بیشک هم تو در من باز دانی
خدای تو مرا کرده بلعنت
بتو دارم همی امّید رحمت
خدای تو یقین دانم حقیقت
که بنمودی رخ از بهر شریعت
خدای من ترا کل دانم اینجا
ولیکن نزد تونادانم اینجا
مرا یک مشکل است این رازبگشای
مرا آن راز اینجاگاه بنمای
بمعنی و بصورت تو خدائی
حقیقت از همه عیبی جدائی
اگر بگشائیم مشکل در آخر
مرا اسرار گردانی تو ظاهر
بگو تا آخر کارم چگونست
که نفس من در اینجاگه زبونست
زبونم کردهٔ در نزد دنیا
بآخر چیست رازم نزد عقبا
حقیقت کردم اینجاگاه شاها
تراگستاخی اکنون جان پناها
جواب من بده تو آخر کار
مرا این پرده را برگیر یکبار
بگو تاجاودانم هست راحت
و یا باشم همه در عین زحمت
تو میدانی که در توحق شناسم
نه همچون دیگرانت ناسپاسم
عزازیلت سگ درگاه آمد
کنونت کمترین در راه آمد
جوابم داد آن سُلطان بینش
که این دم ملکت آمد آفرینش
همه دنیا ز تست امروز معروف
تو داری از من اینجا امر معروف
همه دنیا بدست تست آخر
توئی بر خیلیان امروز سرور
اگرچه نور بودی اوّل کار
کنون در کار ما هستی گرفتار
در این دنیا فتادستی یقین تو
چو در من آمدی کل پیش بین تو
ره ما یافتی در آشنائی
حقیقت این زمانت روشنائی
به از اوّل دهم اینجا تو ابلیس
اگرچه هست اینجا مکر و تلبیس
حقیقت آنچه حق خواهد کند آن
ولیکن لعنتی هستی ز قرآن
نماند لعنت اوجاودانه
دو روزی لعنتی اندر زمانه
ترا ابریست اندر پیش خورشید
نخواهد تاتار ماند تاریکیت جاوید
حقیقت ابر اینجاگه نماند
که نیکی و بدی در ره نماند
ترا توفیق خواهد بود آخر
مرا این کرد سیّد حکم ظاهر
کنون از عهد آدم تا بدین دم
تماشا کردم اندر خلق عالم
تماشا آنچه من کردم در اعیان
ندیدست و نبیند هیچکس آن
در اوّل دیده غم در آخر کار
مرا سیّد خبردارم خبردار
ز حق گردد کنونم در ره او
بماند خاک راه درگه او
اگر لعنت کنندم امّت دوست
چنان دانم که لعنت رحمت اوست
کنون تسلیم راه مصطفایم
مر او را کمترین خاک پایم
حقیقت من نیم کل مصطفایست
که او بیشک حقیقت مر خدایست
بد و نیکست از درگاه یزدان
که باشم من کنون آگاه جانان
زهی ابلیس جانان باز دیده
که از احمد در اینجا راز دیده
زهی ابلیس کاندر آخر کار
حقیقت از محمّد شد خبردار
زهی ابلیس کاینجا راز گفتی
حقیقت سرّ بیچون بازگفتی
زهی ابلیس کاینجا آشنا شد
که پیغامبر مراو را رهنما شد
زهی ابلیس درجانان ندیده
بآخر در سوی جانان رسیده
خبرداری خبرداری خبردار
ترا بستود اینجا گاه عطّار
زهی عاشق که عشق یار داری
که اندر عاقبت دیدار داری
زهی عاشق که اعیان جهانی
که داری سرّ اسرار معانی
زهی عاشق که گفتی این سخن باز
در آخر تو ابا پیر کهن ساز
سخن نیکو نمودی در حقیقت
تو و چه دوست امّا در شریعت
سخن در شرع گفتی نیک یا بد
ندیدی در میان بیشک تو مر خود
ندیدی خویش را جز عین لعنت
که آخر یافتی مر عین قربت
در آخر رحمتست و غم چه داری
که در لعنت در اینجا پایداری
در آخر رحمتست از ربّ دادار
که رحمت نیز خواهد کرد دلدار
نمیداند کسی اسرارت اینجا
نمیبیند کسی دیدارت اینجا
همه در گفتگوئی تو فتاده
یقین در جستجوئی تو فتاده
زهی اندر خطاب حق تعالی
بمانده خوار اندر دار دنیا
ترا این همّتست ای راز دیده
که راز مصطفائی کل شنیده
حقیقت حق شناس و خود شناسی
که در اعیان احمد باسپاسی
از آن دیدار داری آخر کار
که بر خود داشتی لعنت بیکبار
چو سرّ جمله دیدستی تو از پیش
نهادی لعنت اندرگردن خویش
چو سرّ جمله مر دانی حقیقت
درونی با همه اندر طبیعت
یقین را انبیا کل دیدهٔ تو
که صاحب درد و صاحب دیدهٔ تو
یقین چون صاحب دردی در اینجا
بلعنت مانده تو مردی در اینجا
یقین چون صاحب درد و دوائی
ز جانان یافته کل آشنائی
شناسائی و خود در عین لعنت
رها کرده در اینجاگاه قربت
شناسای خود و هر دو جهانی
که داری بیشکی راز نهانی
شناسای خودی در عین دنیا
که برگردن نهادستی ز مولا
تو طوق لعنت جانان در اینجا
شده در جزو و کل در عین غوغا
همه حیران تو تا خود چه چیزی
بخواری درفتاده از عزیزی
همه حیران تو تو در همه یار
حقیقت عین شادی تو بیکبار
اگر شادی است اینجاگاه ازتست
کسی داند که او آگاه از تست
وگر هم غم بود از زندگانی
زمانم در حقیقت هم تو دانی
اگر خوفست در وی آخر کار
قلم رفتست از بیچون ستّار
ولیکن در میان هستی بهانه
که این ابلیس کرد اندر زمانه
چو خود دادی تو انصاف از بر یار
حقیقت نقش آوردی پدیدار
همه لعنت بسوی خویش بُردی
همه خوردند صاف اینجا تو دُردی
گرفتار همه اندر بلائی
چنان کاینجا که کلّی آشنائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن بخشی از شعرهای عطار نیشابوری است که در آن ابلیس به گفتگویی فلسفی و عمیق با خداوند و دیگران میپردازد. ابلیس در این گفتگو به از خودبیگانگی، سرنوشت آدم و ذات خود اشاره میکند. او میگوید که لعنت و طرد شدن، بخشی از سرنوشت اوست و در عین حال امیدوار است که رحمت یزدان شامل حال او شود. ابلیس به اقتدار و رازهای خلقت اشاره میکند و همچنین به نقش خود در سقوط آدم و بلایای جهان. در نهایت، او تلاش میکند تا نشان دهد که از فرط معرفت و درک، به حقیقت ظاهری و باطنی دست یافته است و در تلاش برای نزدیکی به رحمت الهی است. متنی سرشار از معانی عمیق و اندیشههای عرفانی است که به بررسی مفاهیم خوب و بد، سرنوشت و آزادی اراده میپردازد.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، پیر راهنما به او پاسخ داد که اگر خودت به این در آگاهی و شناخت داری، پس باید بدان که...
هوش مصنوعی: چرا در بدبختی و نفرین ما گرفتار شدی و از این مکانی که کسی از رازها و اسرارش خبر ندارد، خارج نشدی؟
هوش مصنوعی: من آگاهیهای پنهان را میدانم و اکنون میخواهم همه چیز را به تو بگویم.
هوش مصنوعی: من که در میان مردم به عنوان شیطان شناخته میشوم، اکنون در بدترین وضعیت خود قرار دارم.
هوش مصنوعی: من رازهای پنهان خود را به تو میگویم، اما تو میگویی که من در دنیا رسوا هستم.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به آدم فرمان سجده داده شد، من تسلیم دوست نشدم و از دستور او پیروی نکردم.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که با دوست بودم، نتوانستم او را فرمانبردار کنم و در عشق، عاجز از سجده و فروتنی بودم.
هوش مصنوعی: من در جایی که راز آن را میدانستم، هرگز سجود نکردم.
هوش مصنوعی: زمانی که به لوحی که تمام اسرار در آن نوشته شده بود نگاه کردم، متوجه شدم که لعنت خود را نیز در آن جا مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: وقتی به پایان کار زندگیام نگاه میکنم، میبینم که حقیقت این است که دوستانم همواره به من بدی کردهاند و مرا نفرین کردهاند.
هوش مصنوعی: در ابتدا وقتی به او نگاه کردم، او را بیارزش دانستم. در اینجا او گفت که چنین نمیدانم.
هوش مصنوعی: دوست در ابتدا بر من نفرین کرده بود، اما من چه غمی دارم وقتی میدانم همه چیز به او بازمیگردد.
هوش مصنوعی: در ابتدا محبوبم مرا نفرین کرده بود، اما در پایان امیدوارم به رسیدن به چیزی که خواهم.
هوش مصنوعی: من به دنبال نفرین او هستم هر لحظه، و از فرزندان آدم هیچ نگرانی ندارم.
هوش مصنوعی: در اینجا باید به خاطر وجود یار، به خود لعنت بفرستم، زیرا از رحمت و محبتی که او به من دارد، ناخرسند و بیزارم.
هوش مصنوعی: من باید در اینجا نفرین کنم کسی را که در نزدیکی من در حال نفرین کردن من است.
هوش مصنوعی: من باید در اینجا از دیدن یک نفر که در لعنت به توحید اشاره میکند، لعنت شوم.
هوش مصنوعی: از آن زمان که به من سختی و بهانهای نسبت داده شد، دیگر حال و هوای من به حالت بیحالی و بیخبری افتاده است.
هوش مصنوعی: در دل به یار خود نفرین میکنم و از آن نفرین به هدفی که میخواهم میرسم.
هوش مصنوعی: لعنت یار به جان من چه غمی دارد، باید آن را پذیرفت.
هوش مصنوعی: لعنت او در دل و جانم احساس میشود و هر لحظه رازهای پنهانی را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد که شخص در حال بیان احساس گناه و عذاب وجدانی است. او احساس میکند که جانان او (عزیزش) به او عتاب و نکوهش میکند و لذا باید اینجا با خود، اشتباهاتش را بپذیرد و به آنها توجه کند. در واقع، او به دنبال فهمیدن خطاهای خود و جبران آنهاست.
هوش مصنوعی: من نگران این درد و رنجی نیستم که بر جانم جلوهگر شده است.
هوش مصنوعی: من چه نگرانیای دارم اگر عذابم هر لحظه میآید، چون از جانب محبوبم خطاب میشوم.
هوش مصنوعی: چه غم و اندوهی دارم که محبوبم را از خود دور کردم، زمانی که هماکنون چهره دلبرم در جلویم است.
هوش مصنوعی: من چرا نگران باشم که محبوبم مرا نفرین کرده، در حالی که در این نفرین من خودم را در نگاه او میبینم؟
هوش مصنوعی: من به وضوح به کسی که دوستش دارم میگویم و به فکر قضاوت دیگران نیستم.
هوش مصنوعی: من در دل خود عشق را میپرورانم و از دردی که درونم را میسوزاند، به کسی نمیگویم.
هوش مصنوعی: من در اینجا به تو میگویم که دوستت دارم، اما نمیدانم چرا فریاد این حرفها در ذهنم میپیچد.
هوش مصنوعی: وقتی او را در اینجا دارم، بدون هیچ گزند و تغییر، یک لحظه هم از بدکلامی دور نشدهام.
هوش مصنوعی: من همیشه به تو عشق میورزم و این احساس را از اینجا برای همیشه ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: من پیوسته و مرتب به تو میگویم که دوستت دارم، اما در عین حال لعنت هم میفرستم.
هوش مصنوعی: من تا ابد از نفرین و بدی دست نخواهم کشید و برای اصلاح و بهبود جهان به خودم عذرخواهی نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: من هرگز از نفرین و بدبینی دور نمیشوم، زیرا در همین بدبینی، رازهای عمیق و واقعی را دیدهام.
هوش مصنوعی: من تا زمانی که در دنیا هستم به نفرین و بدگویان اهمیتی نمیدهم، زیرا نمیدانم که این لعنتها و بدگوییها از کجا میآیند و چه تاثیری دارند.
هوش مصنوعی: من نسبت به هیچ کس پشت نمیکنم و به کسی لعنت نمیفرستم، چون خودم در عذاب و بدبختی هستم و این کافی است.
هوش مصنوعی: من از زمانی که دوست را شناختم، از او دوری نمیکنم و همهی تعظیم و احترامم را به او اختصاص میدهم.
هوش مصنوعی: در زمانی که به نوح نگاه کردم، لعنتی بر من نازل شد که به من روح تازهای عطا کرد.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که محبوب را دیدم، هیچ فکر و خیالی به ذهنم نرسید و حتی برای یک لحظه هم از آن حال و تجربه دور نشدم.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، هر سه دوستانم به این کار پناه بردند و به سراغ خداوند بزرگ رفتند.
هوش مصنوعی: در آن لحظه به من گفتند که اگر قرار است سرنوشتم این باشد که به ظاهر تغییر کند.
هوش مصنوعی: در آن لحظه به همهی آن سه نفر پاسخ دادم که من همین جا این مشکل را به وجود آوردم.
هوش مصنوعی: در آن لحظه من حضور نداشتم، پس تو که سوال میپرسی، از این موضوع چه اطلاعی داری؟
هوش مصنوعی: من این موضوع را با آنها در میان گذاشتم تا زمانی که آنها در این وضعیت آشفته باقی نمانند.
هوش مصنوعی: هر آنچه که خداوند مقدر کرده، برای من چه اهمیتی دارد که بخواهم به آن اعتراض کنم؟
هوش مصنوعی: هر چیز که از ابتدا به فرمان او بوده، همانطور که او خواسته، تغییر نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که او از قبل تعیین کرده و به سرنوشت سپرده شده، وقتی از خودم برمیدارم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از اراده و فرمان او ناشی میشود، به همان اندازه در اینجا ادامه خواهد داشت و چیزی از آن کاسته نمیشود.
هوش مصنوعی: سرنوشتهایی که به وقوع پیوستهاند، به خواست خداوند است و در این رابطه، سرنوشتهای زیادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: سرنوشت از پیش تعیینشده همچون تقدیر محبوب است، پس من چهقدر باید در اینجا از حکم او هزینه بپردازم؟
هوش مصنوعی: سرنوشتهایی که پیش از این رقم خوردهاند، دیگر تغییر نمیکنند. گرهای که در این نقطهی خاص بسته شده، در آینده باز نخواهد شد.
هوش مصنوعی: سرنوشت رقم خورده و من به آن تن دادم، هیچ واهمهای از هر نوع صحبت و گفتگویی ندارم.
هوش مصنوعی: قلم بر روی ذرات عالم نوشته شده، درست مانند اینکه سرنوشت من نیز به عنوان فرزند آدم رقم خورده است.
هوش مصنوعی: قلم رفته و هر رازی که داشتم را نوشته است. اینجا نشان داده که او چه رازی دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که من در این مکان افراد ممتاز و برجسته را دیدم، رازهایی را از انسانها کشف کردم.
هوش مصنوعی: هر واقعیت و راستی وابسته به تقدیر و سرنوشت است و از دستورات و خواستههای دوست نشئت میگیرد که بدون هیچ شک و تردیدی است.
هوش مصنوعی: هر کسی که به این دنیای فانی قدم میگذارد، سرنوشتی جز رفتن به سوی آخرت ندارد.
هوش مصنوعی: تمامی ذرات عالم در تقدیر و سرنوشت خود قرار دارند و مانند من به سمت بلا و سختی حرکت میکنند.
هوش مصنوعی: همه ذرات جهان یک راز را بیان کردند و سپس از خاک، آدم را آفریدند.
هوش مصنوعی: تمام اجزا و ذرات جهان به من نشان دادند که این راز و حقیقت لعنتی چیست.
هوش مصنوعی: من به واسطهی طرد شدن از بهشت، به اینجا آمدهام و در این مکان، راز و حقیقت وجود آدمی را مشاهده کردهام.
هوش مصنوعی: من علت خروج آدم از بهشت و دستیابی به اسرار نهفته بودم، چرا که بدون دلیل و توجیهی به این وضعیت دچار شد.
هوش مصنوعی: من دلیل و سبب مشکلات و سختیها هستم، همانطور که هر کس در اینجا به نوعی با قضا و قدر روبرو میشود.
هوش مصنوعی: من عامل وجودم و بدون من هیچکس در این سرزمین نمیتواند مانند من هدایت کند.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق محبوبم وجود دارم، اما در میان جسمها، پنهان ماندهام.
هوش مصنوعی: من دلیل و علت حضور من در نزد هر کس تو هستی، ای صاحب سوال، این نکات را در نظر بگیر.
هوش مصنوعی: اگر به آنچه که اوست نرسیدهای و ما را نمیبینی، پس به ما بد نگو و لعنت نکن، چون او کسی است که به یقین رسیده است.
هوش مصنوعی: بدون لعنت و نفرین کردن دیگران، خود را جلوی آینه قرار بده و ببین که در واقع صدمات و آسیبهایی که به دیگران میزنی، در واقع به خودت هم برمیگردد.
هوش مصنوعی: بدی نکن، چون بدیها به خودت برمیگردد و میدانی که نفرت و لعنت در نهایت به خودت خواهد رسید.
هوش مصنوعی: من در اینجا میان تمام موجودات هستم و هر لحظه به خود لعنت میفرستم.
هوش مصنوعی: افراد پست و بیارزش بارها خود را با دشنام دادن به من محکوم میکنند، ولی اینجا چه اهمیتی دارد؟
هوش مصنوعی: اگر کسی به خودش لعنت کند و از خود ناامید باشد، در صورتی که به حقیقتی دست یابد، فقط گیج و سردرگم خواهد شد و نمیداند چه کند.
هوش مصنوعی: اینجا کسانی که لعنت میکنند، باید بدانند که حقیقت خیلی عمیقتر از این حرفهاست و من تنها کسی نیستم که در این مکان هستم.
هوش مصنوعی: این افراد که در اینجا حضور دارند، ممکن است به خودشان لعنت بفرستند، چون من تنها و بینظیر در میان آنها هستم.
هوش مصنوعی: خداوند حقیقت وجودی خود را به من ارائه کرده است و من نیز فرزندان آدم را دارم.
هوش مصنوعی: مرا به سمت بدن آنها هدایت کرد و از وجودشان در این مکان برایم نیکی و بدی ایجاد کرد.
هوش مصنوعی: خداوند حقیقت شر را از طریق من به شما نشان داده و رازی از آن خواهد آمد که از این حقیقت آگاه خواهید شد.
هوش مصنوعی: همه چیز از من ناشی میشود، تا آنها بفهمند که حقیقت من در بدی نهفته است و از حق بیخبرند.
هوش مصنوعی: همه بدیها از من ناشی میشود و وقتی به دیدار من میآیند، در چشم آنها من ناپدید هستم.
هوش مصنوعی: تمامی بدیها از من ناشی میشود، زیرا هر کس را که بشناسم، رازهای او را به وضوح میبینم.
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر این راز مهم، حقیقت را در وجود من آشکار کرده است.
هوش مصنوعی: به من گفتهاند و از همه چیز باخبر هستم، اما در این مکان، رازها را پنهان نگه میدارم.
هوش مصنوعی: به من گفته و وعده داده است و دل من از وعده معشوق شاد است.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر وعدهٔ او خوش شده و از آن به خاطر این که دیگر غم ندارم، جانم راحت شده است.
هوش مصنوعی: دلم به وعده او مطمئن است و میدانم که این وعدهاش تا روز قیامت پابرجاست.
هوش مصنوعی: دل من به وعده او امید دارد، هرچند که جانم زیر فشار و سختی است.
هوش مصنوعی: دل من امیدوار است که او وعدهاش را عملی کند و جانم را نجات دهد.
هوش مصنوعی: اکنون منتظر وعدهاش هستم که میگوید او را از خود دور کردهام.
هوش مصنوعی: واقعیت این است که هرکس دعا کرده و درخواست کرده، اما او همچنان از درگاه من رانده نشده است.
هوش مصنوعی: در زندگی گاهی با مشکلات و چالشهایی روبهرو میشویم که میتواند سخت و نابودکننده به نظر برسد. اما در نهایت، امیدی وجود دارد که این دشواریها به رحمت و نیکی ختم میشوند و ممکن است نتیجهای مثبت از آنها به دست آید.
هوش مصنوعی: حقیقت، روح و جان انسانها را مورد بیاحترامی قرار داد، اما در نهایت در این مکان به من رحمت و بخشش عطا کرد.
هوش مصنوعی: من همه پیامبران را دیدهام و محمد را از بین همه آنها برگزیدهام.
هوش مصنوعی: احمد به حقیقت وجود من پی برد و از آنجایی که او را به درستی شناخت، درک عمیقی از رازهای درونم پیدا کرد.
هوش مصنوعی: پیامبر محمد (ص) به وضوح رازهای درون من را دید و به من گفت که او از رازی که در درونم نهفته بود، آگاه است.
هوش مصنوعی: او تنها کسی است که مرا به درستی میشناسد و بقیه، این بیچارهها که نمیدانند، هیچ درکی از من ندارند.
هوش مصنوعی: امروز من به راز محبت یار آگاه هستم و امروز احمد به عنوان کسی برگزیده شده است.
هوش مصنوعی: داستانهای من بسیار طولانی و پیچیده است، اما آنچه که برای من اهمیت دارد و تاثیرگذار است، وجود محبوب من است.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که در نهایت، آنچه در زندگی انجام میدهم و حقیقت کارها باعث میشود که به محبوبم نزدیکتر شوم، و در پایان، او به من نوازش و محبت خواهد کرد.
هوش مصنوعی: در پایان کارم، امیدوارم که خداوند به خاطر دیدار با من، مرا مورد لطف و بخشش قرار دهد.
هوش مصنوعی: مطمئن هستم که در پایان کار، دانای خلقت مرا مورد عفو قرار خواهد داد.
هوش مصنوعی: من در اینجا حقیقت وجودیام را پنهان کردهام و در دل همه گفتگوها و صحبتهایم، راز او نهفته است.
هوش مصنوعی: من در این مکان به حقیقت اصلی وجود پی بردم و با اطمینان درک کردم که جان واقعی چیست.
هوش مصنوعی: در این مکان درِ رحمت باز شده و از این رو، جان من به یقین در اینجا شاد و خوشحال است.
هوش مصنوعی: تمامی سرنوشت خوب و بد از اوست، زیرا هر چه که خداوند بخواهد، همان اتفاق میافتد.
هوش مصنوعی: ای صاحب من، من در اینجا با بی پروایی تمام به رازها پرداختم و جسارت به خرج دادم.
هوش مصنوعی: او دانای اسرار پنهان است و امروز برای من همه چیز به وضوح آشکار شده است.
هوش مصنوعی: من در یک لحظه از غرب به شرق میروم، مانند یک برق که همه جا را فرا میگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی که به سرعت مانند برق به سوی عناصر واقعی حرکت میکنم، در عین حال به وجود خودم نیز توجه دارم.
هوش مصنوعی: من همواره در این درگاه حضور دارم و به طور مداوم احساس نزدیکی و نزدیکی بیشتری میکنم.
هوش مصنوعی: من از دوری از تو آگاه هستم و از هر رمزی در این مکان پردهبرداری میکنم.
هوش مصنوعی: من در شرایط بد نمیتوانم بمانم، اما در خوبیها حقیقتاً ثابتقدم هستم و با خیالاتم سیر و سفر میکنم.
هوش مصنوعی: من به حقیقت خیلی چیزها را دیدهام و تمام آسمان را تجربه کردهام.
هوش مصنوعی: تمام دنیا اکنون برای من است؛ به حقیقت نگاه کن و ببین که چگونه همه چیز در اختیار من قرار دارد.
هوش مصنوعی: تمام مخلوقات و داراییهای دنیای فریبنده در نظر من، برای همت و ارادهام ناپیدا و دور از دسترس است.
هوش مصنوعی: دنیا برای کسی که هدفش بزرگتر است، مثل یک کاه ناچیز به نظر میرسد؛ در حالی که بهشت و سعادت حقیقی مانند یک راهی است که به سوی آیندهای بهتر میبرد.
هوش مصنوعی: تمام دنیا در نظر من ویران به نظر میآید و در نزدیک عقل، مانند یک خواب است.
هوش مصنوعی: همه را در خواب غفلت میبینم و وجود همه را در آشفته حالی مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: همه اینجا مشغول خوردن و خوابیدن هستند، در حالی که حقیقت در پس این سرگرمیها پنهان شده و به طور نابهجا به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: دنیا برای من بهطور قطع روشن شد و فهمیدم که باید یکییکی از خواب بیدار شوم و واقعیتها را درک کنم.
هوش مصنوعی: وقتی میبینم که مسیر درست را پیدا کردهاند و از جهنم دور شدهاند، دیگر از هیچ چیز در اینجا نمیترسم.
هوش مصنوعی: من در نهایت نشان میدهم که چطور باید به راه اشتباه بروند تا در سختی و مشکلات گرفتار شوند.
هوش مصنوعی: هر آن خوشی که در دنیا وجود دارد، در نظر کسانی که بصیرت دارند به شکل ناخوشی و سختی دیده میشود.
هوش مصنوعی: من در این دنیا، حقیقت کفر و فساد و دزدی و قتل را همه به عهده گرفتهام و هیچچیز نمیتواند بر من تأثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: من به درستی مسیر سالکان را درک میکنم، اما به خاطر این معنی از آنها میترسم.
هوش مصنوعی: زمانی که میدانم که آنها به صفات مشخصی شناخته میشوند، در حقیقت، ذات آنها به طور خاص و یقیناً منحصر به فرد است.
هوش مصنوعی: آنها یک بار به شناخت من رسیدهاند و همه چیز را از قرآن آموختهاند و اکنون از من باخبرند.
هوش مصنوعی: من دشمن بیارزشان نیستم؛ آنان در واقع به حقیقتی که در قرآن آمده، درست اشاره کردهاند.
هوش مصنوعی: من از آنها دوری میکنم و مانند سگی هستم که در دام هر احساس و عاطفهای گرفتار میشود.
هوش مصنوعی: کسی که به دنیا و لذتهای آن علاقهمند است، از حقیقتی برخوردار است که به هیچکدام از رازهای آخرت ارتباطی ندارد.
هوش مصنوعی: من هر لحظه به دنبال او هستم تا او را در تنگنا و سختی قرار دهم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به حقیقت و یقین دست یابد، در نهایت میتواند پیشبینی کند که چه اتفاقی خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: من او را به یاد میآورم و وسوسهاش میکنم تا از دین منحرف شود و به دنیا بیفتد.
هوش مصنوعی: اگر مردی در اینجا حضور دارد، وسوسهها و تردیدها را میپذیرم، ولی اگر زن باشد، وضعیت فرق میکند.
هوش مصنوعی: من امروز به وضوح حقیقت را نشان میدهم و دیگر مخفیاش نمیکنم.
هوش مصنوعی: من از او فاصله میگیرم و او را در نظر خود خوار میکنم، اما در عوض مصیبت دیگری را برای او به وجود میآورم.
هوش مصنوعی: کسی که در اینجا از حال من باخبر است، واقعیت را به دیگران منتقل میکند و از من عبور میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا، پیوسته اطاعت و بندگی برقرار است و آن روح و قلب، کاملاً پاک و خالص است.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه هر لحظه به سوی او میروم و به او نزدیک میشوم، اما هنوز در درون رازهای او نمیتوانم راهی پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من در همه جا امکان ورود و رفت و آمد دارم، اما در دلم که این راز دشوار وجود دارد، نمیتوانم راهی پیدا کنم.
هوش مصنوعی: آن مکان، دیدگاه خداوند است و من نمیتوانم آنجا را ترک کنم؛ زیرا آنجا پر از هیاهو و شور و غوغا است.
هوش مصنوعی: کسی که دلش با من است، در ظلمت و ناامیدی غرق میشود، اما او که قلبش روشن است، در نور و امید زندگی میکند.
هوش مصنوعی: دل را یک بار به سوی دنیا میبرم تا با حقیقت مهربان او آشنا شوم.
هوش مصنوعی: او را به شک و تردید میبرم و به سویی هدایتش میکنم که روشنایی و آگاهی به دست آورد.
هوش مصنوعی: من به سمت تاریکی میروم تا با نور خود آن را روشن کنم و او را در میان همگان معروف سازم.
هوش مصنوعی: دنیا در تاریکی میگذرد و من روشنی آن هستم، به گونهای که همه مرا به خوبی میشناسند.
هوش مصنوعی: هر کسی که دنبال سلطنت و مقام من آمد، حقیقت را در درون و ظاهرش نادیده گرفته است.
هوش مصنوعی: هر کسی که از من جدا شد، در واقع حقیقت را به دست سپرد و اینجا، از رازهای دین آگاه شد.
هوش مصنوعی: در قلب و روح انسان، آرامش و صفا وجود دارد که حقیقتش را از شخصیتی چون پیامبر (مصطفی) به طور قطعی میتوان یافت.
هوش مصنوعی: احمد در این مکان، به راز من پی برد و حقیقت را در تمامی موجودات جهان مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: رهبری از من پرسید که وضعیت تو در این دوران که هرج و مرج و ذلت حاکم است چگونه است؟
هوش مصنوعی: چطور به این وضعیت دچار شدی؟ آنجا رفتهای که باید بروی.
هوش مصنوعی: امّت من را به حقیقت آزردگی نرسان، زیرا حقیقت راه درست را به خوبی محافظت میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا از من نگذار که با ظاهرت بیوفا باشم، زیرا میترسم که به این آشنایی دلبستگی پیدا کنم.
هوش مصنوعی: حقیقت دوست برای تو آشنا شده بود و اکنون به ظاهری تبدیل شدهای که فقط در سطح هستی.
هوش مصنوعی: حالا که به حقایق عمیق پی بردهای، بدان که آنها به سمت جنبههای طبیعی زندگی کشیده شدهاند.
هوش مصنوعی: تو را برای هدفی بزرگ خلق کردهاند و این زندگیات در نهایت تو را به همان مقصد نهایی میرساند.
هوش مصنوعی: در آن مکان، تمام ثروتها و وسایل زندگی وجود دارد و تو باید از همهٔ آنها آگاه باشی.
هوش مصنوعی: برای رضای خدا، این قدر بدی نکن که در آغاز، خودت خوب بودی.
هوش مصنوعی: اگرچه در ابتدا نافرمانی و سرکشی کردی، در پایان حق تو را به نتیجهای دیگر تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: اما در پایان کار، به طور قطع میدانیم که خداوند هم بر کافران و هم بر اهل دین، آمرزنده است.
هوش مصنوعی: بدیها را کاهش بده و به خوبیها پایبند باش؛ نیکوکاری را فقط برای خدا انجام بده.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که با صدر دین صحبت میکردم، پاسخی به او دادم کهای حقیقت واقعی، تو جلوتر از همه چیز را مشاهده میکنی.
هوش مصنوعی: حقیقتی که مربوط به من است به خوبی در اینجا مشخص است و تو میدانی که در نهایت، به تمامی خواستهها و آرزوهایت دست خواهی یافت.
هوش مصنوعی: این بیت به احساس عمیق درد و رنج گوینده اشاره دارد. او به شخصی که مورد خطابش قرار گرفته، میگوید که در چه وضعیت سخت و بحرانی قرار دارد و به نوعی در دریایی از خون و سختی غرق شده است. این بیان نشاندهندهی حالتی از ناامیدی و غم عمیق است که گوینده در آن قرار دارد.
هوش مصنوعی: این روزها از محبوب واقعی خود دور هستم، با اینکه هنوز به دنبالش هستم و تویی که مورد نیاز و خواسته من هستی.
هوش مصنوعی: تو میدانی که حقیقت همه چیز تنها در وجود تو خلاصه شده است؛ تو هم آغاز همه چیز هستی و هم پایان آن.
هوش مصنوعی: ای دوست خدا، شایسته است که بدون هیچ دلیل و علتی، مرا به راهی هدایت کنی.
هوش مصنوعی: تو میدانی که من حق را میشناسم و حقیقت را نیز به طور کامل میشناسم.
هوش مصنوعی: در چشم مردم، من به عنوان ابلیس ملعون شناخته میشوم، ولی تو میدانی که من چیزی جز جانم نمیبینم.
هوش مصنوعی: حقیقت این است که اکنون که تو ای جوهر، در این مروارید را بیان کردی، چه کسی آن را از دریا به دست آورده است؟
هوش مصنوعی: اگر رازی را میدانی، آن را پنهان نکن، زیرا یقیناً تو هم در دل من آن را خواهی یافت.
هوش مصنوعی: خداوند تو مرا نفرین کرده، اما من هنوز به رحمت او امیدوارم.
هوش مصنوعی: من به یقین میدانم که تو، ای خالق، حقیقت را به وضوح نشان دادهای تا شریعتی را به تصویر بکشی.
هوش مصنوعی: پروردگارا، من در اینجا تو را به عنوان کل و تمام میشناسم، اما نزد کسانی که ناآگاهند، نمیتوانم تو را نشان دهم.
هوش مصنوعی: من یک مشکل دارم، این راز را برای من آشکار کن و آن راز را در این مکان به من نشان بده.
هوش مصنوعی: تو به خدای حقیقی شباهت داری و از هر عیبی به دور هستی.
هوش مصنوعی: اگر مشکلات را حل کنیم، در نهایت تو رازها را نمایان خواهی ساخت.
هوش مصنوعی: بگو وضعیت من در اینجا چگونه است، که صدای من هنوز شنیده میشود.
هوش مصنوعی: زبانم را در مقابل دنیا چه فایدهای دارد؟ راز من در نزد خداوند چه خواهد بود؟
هوش مصنوعی: من اینجا را به حقیقت میدانم، ای شاه، تو بیپروا باش، اکنون جانم پناه است.
هوش مصنوعی: لطفاً در نهایت جواب من را بده و یک بار دیگر این راز را برای من روشن کن.
هوش مصنوعی: بگو که آیا در زندگی جاودانهام آسایش وجود دارد یا اینکه باید همیشه با وجود زحمت و سختی زندگی کنم.
هوش مصنوعی: تو میدانی که من حق تو را میشناسم و این گونه نیست که مثل دیگران ناسپاس باشم.
هوش مصنوعی: عزیز من، حالا که در اینجا هستی، باید بدانی که در حال حاضر، تو کمترین و ناچیزترین چیزی هستی که در مسیر زندگیات با آن روبهرو میشوی.
هوش مصنوعی: به من پاسخ داد آن فرمانروای بینش، که در این لحظه، سرزمین وجود به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: تمام دنیا امروز به خاطر تو شناخته شده است و من از اینجا وظیفه دارم که معروفیت تو را به دیگران برسانم.
هوش مصنوعی: تمام دنیا در دستان توست، تویی که امروز بر بسیاری از مردم برتری و قدرت داری.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه ابتدا به عنوان نور و روشنایی بودی، اکنون در کارهای ما گرفتار شدهای.
هوش مصنوعی: زمانی که تو به من نزدیک شدی، در دنیا به یقین و قطعیتی دست یافتم که تمامی آنچه پیش روی توست را میتوانم ببینم.
هوش مصنوعی: راهی که در دوستی پیدا کردی، اکنون حقیقت رو به روشنی میآورد.
هوش مصنوعی: از ابتدا تا به حال، اگرچه ابلیس اینجا هست، اما بیشتر از او باید مراقب مکر و فریب او بود.
هوش مصنوعی: این جمله به معنای آن است که هر آنچه که حقیقت داشته باشد، در نهایت از سوی خداوند محقق خواهد شد. اما در عین حال، تو به عنوان موجودی که از آیات قرآن دوری میکنی و دچار لعنت هستی، در این مسیر دچار مشکل خواهی شد.
هوش مصنوعی: عذاب و نفرین او دوام نخواهد داشت و در این دنیا فقط برای مدت کوتاهی باقی میماند.
هوش مصنوعی: در حضور خورشید، ابر تو نمیتواند تو را در تاریکی نگه دارد و تاریکیات همیشگی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: در اینجا به این اشاره شده که واقعیت و حقیقت به طور دائمی نمیماند و در زندگی انسانها همواره خوب و بد وجود دارد. نیکی و بدی نمیتوانند همیشه ثابت بمانند و در مسیر زندگی تغییر میکنند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در نهایت، موفقیت به تو خواهد رسید و این امر به خاطر لطف و راهنمایی فردی مهم و برجسته (سیّد) است که در زندگیام تاثیرگذار بوده است.
هوش مصنوعی: از زمان آدم تا به حال، من به تماشای آفرینش این جهان پرداختم.
هوش مصنوعی: کسی نتوانسته است آنچه را من در وجود خودم انجام دادهام ببیند و هیچ کس نمیتواند آن را ببیند.
هوش مصنوعی: در ابتدا، غمی را در چشمانم میبینم، اما در پایان کار، متوجه میشوم که میتوانم با آگاهی و هوشیاری از آن عبور کنم.
هوش مصنوعی: حالا به حق نزدیک میشوم و خاک مسیر درگاه او باقی میماند.
هوش مصنوعی: اگر دوستانم مرا مورد نفرین قرار دهند، میدانم که این نفرین در واقع به نوعی رحمت و لطف الهی است.
هوش مصنوعی: اکنون من به راه هدایت و سیرت پیامبر تسلیم هستم و خود را کوچکترین خاک پای او میدانم.
هوش مصنوعی: من بخشی از حقیقت پیامبر خدا هستم، چرا که او به یقین نشاندهنده حقیقت الهی است.
هوش مصنوعی: من اکنون از درگاه خداوند آگاه هستم که نیک و بد از اوست.
هوش مصنوعی: چه خوشا شیطان دوست که دوباره نگاهی به احمد انداخته و از او رازی را در اینجا مشاهده کرده است.
هوش مصنوعی: عجب کشف مهمی! ابلیس در نهایت متوجه شد که حقیقت به وسیله محمد آشکار گشته است.
هوش مصنوعی: عجب ابلیسی که در اینجا راز را بیان کرد و حقیقت بدون هیچ کم و کاستی را افشا کرد.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، ابلیس خوشحال شد که در این مکان با من آشنا شد و پیامبر به او راهنمایی کرد.
هوش مصنوعی: آفرین بر ابلیس که در دل محبوب به هدف خود رسیده و او را در نهایت یافته است.
هوش مصنوعی: آیا میدانی که اینجا عطار تو را ستایش کرده و تو را از خطر آگاه کرده است؟
هوش مصنوعی: عجب عاشقی که محبت یار را در دل دارد و در پایان، دیدار او را نیز تجربه میکند.
هوش مصنوعی: ای عاشق خوشبخت، تو که از رموز و رازهای عمیق معانی آگاه هستی و بر همه چیز در این جهان تسلط داری.
هوش مصنوعی: وای بر عاشقی که این حرف را گفت، و در نهایت تو هم از پیر سالخورده خویش نافرمانی کردی.
هوش مصنوعی: تو در حقیقت سخن نیکو گفتی و چه خوب، اما در اصول و قواعد دینی، ممکن است مشکلاتی وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر در مورد چیزی در دین سخن گفتی، خوب یا بدش را ندیدی، پس واقعاً خودت را نشناختهای.
هوش مصنوعی: آیا تا به حال جز خود را در حال نفرت و خشم دیدهای که در نهایت به چیزی نزدیکتر به دوری و دور شدن از خودیات رسیدهای؟
هوش مصنوعی: در نهایت، رحمت و لطف خداوند حاکم است، پس چرا در اینجا به غم و لعنت فکر کنی و در آن أصرار ورزی؟
هوش مصنوعی: در نهایت، از جانب پروردگار رحمت وجود دارد و او نیز به دلدار رحمت خواهد کرد.
هوش مصنوعی: هیچکس از رازهای تو آگاه نیست و کسی هم توانایی دیدن تو را ندارد.
هوش مصنوعی: همه در حال صحبت و بحث هستند و به طور قطع در پی پیدا کردن تو هستند.
هوش مصنوعی: در سخن خداوند، زندگی در این دنیا را حقیر و ناچیز دانسته و فقط در کلام او ارزش واقعی انسانها اشاره شده است.
هوش مصنوعی: تو با این اراده و توانخواهی، ای کسی که در دل رازها را میبینی، همه اسرار الهی را درک کردهای.
هوش مصنوعی: حقیقتی وجود دارد که به خودشناسی و شناخت حقایق اهمیت میدهد و در آن، شخصیت احمد و جایگاه او مورد احترام و قدردانی قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سرانجام باید با عواقب دیدار و ارتباطات خود روبرو شوی. در واقع، تو قبلاً با خودت قسمتی از این ماجرا را محکوم کردهای و حالا باید با آن روبرو شوی.
هوش مصنوعی: وقتی تمام رازها و حقایق را مشاهده کردی، خودت لعنت را بر گردن خود گذاشتید.
هوش مصنوعی: اگر به راز همه چیز پی ببری، حقیقت درونی را با تمام موجودات در طبیعت درمییابی.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره دارد که پیامبران همه حقایق و واقعیتها را به خوبی درک کردهاند، و همچنین تلویحی به این دارد که آنها درک عمیقی از درد و رنج انسانها دارند. به عبارتی دیگر، این افراد به وضوح به مسائلی برخورد میکنند که انسانها با آنها روبرو هستند و از این طریق به شناختی عمیق از زندگی و چالشهای آن رسیدهاند.
هوش مصنوعی: اگر به یقین و دردی که داری توجه کنی، متوجه میشوی که اینجا به حال خود ماندهای و کسی به دردت اهمیت نمیدهد.
هوش مصنوعی: وقتی محبت و شناختی از معشوق در دل داشته باشی، مانند کسی میمانی که به خوبی با درد و درمان آشناست.
هوش مصنوعی: آگاهی و شناخت خود را در این مکان دور از دیار، حتی در حالی که مورد نفرین قرار گرفتهای، رها کردهای.
هوش مصنوعی: خودت را بشناس و به دقت به دنیاهایی که داری توجه کن؛ زیرا در آنها رازهای پنهانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: در زندگی روزمره، افرادی که خود را به خوبی میشناسند و قابل اعتماد هستند، در کنار محبت و آموزشهایی که از خداوند گرفتهاند، در واقع باری بر دوش دیگران نیستند.
هوش مصنوعی: تو در اینجا به نوعی مورد نفرین قرار گرفتهای، که در میان هیاهو و شلوغی، به یک جزء و کلی تبدیل شدهای.
هوش مصنوعی: همه در حیرت و شگفتی هستند که تو چه چیزی را در دل داری، در حالی که محبوبی از دست رفته به یاد توست.
هوش مصنوعی: همه در شگفتی هستند، اما تو در حقیقت تنها یار هستی و خود شادی را به طور یکباره به نمایش میگذاری.
هوش مصنوعی: اگر اینجا جایی برای شادی است، منبع آن تو هستی و هیچکس جز تو از این موضوع باخبر نیست.
هوش مصنوعی: اگرچه در زندگی غم وجود دارد، اما در واقع تو این موضوع را به خوبی میدانی.
هوش مصنوعی: اگر در او ترس وجود داشته باشد، در نهایت، سرنوشت او مشخص شده و مانند چیزی ناپیدا و پنهان خواهد شد.
هوش مصنوعی: اما در میان این دنیا، بهانهای وجود دارد که شیطان در آن زمان ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی که تو به یار خود انصاف و عدالت بدهی، حقیقت خود را به وضوح نشان میدهد و نمایان میشود.
هوش مصنوعی: همه نفرینها به سمت خودت برمیگردد و همه از مشکلات و رنجها رنج میبرند، اما تو همچنان در حال خوشگذرانی هستی.
هوش مصنوعی: در اینجا همه در مشکلی گرفتار شدهاند که انگار همه با یکدیگر آشنا هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.