گنجور

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » المقالة الثامنة

 

پسر گفتش بگو تا جادوئی چیست

که نتوانم دمی بی شوقِ آن زیست

چو سحرم این چنین محبوب آمد

چرا نزدیک تو معیوب آمد

مرا از سرِّ سحرآگاه گردان

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » جواب پدر

 

پدر گنج سخن را کرد در باز

پسر را گفت ای جویندهٔ راز

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱) حکایت بچّۀ ابلیس با آدم و حوّا علیه السلام

 

حکیم ترمذی کرد این حکایت

ز حال آدم و حوا روایت

که بعد از توبه چون با هم رسیدند

ز فردوس آمده کُنجی گزیدند

مگر آدم بکاری رفت بیرون

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۲) حکایت ابلیس و زاری کردن او

 

براه بادیه گفت آن یگانه

دو جوی آب سیه دیدم روانه

شدم بر پی روان تا آن چه آبست

که چندینیش در رفتن شتابست

بآخر چون بر سنگی رسیدم

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۳) حکایت یوسف علیه السلام با ابن یامین

 

بزرگی گفت چون یوسف چنان خواست

که خود با ابن یامین دل کند راست

بدل با او یکی گردد باخلاص

بتنهائی کند هم خلوتش خاص

نهادش از پی آن صاع در بار

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۴) حکایت سلطان محمود با ایاز

 

نشسته بود ایاز و شاه پیروز

ایازش پای می‌مالید تا روز

بخدمت هر دم افزون بود رایش

که می‌مالید و می‌بوسید پایش

ایاز سیمبر را گفت محمود

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۵) حکایت پسر صاحب جمال و عاشق شوریده حال

 

یکی صاحب جمال دلستان بود

که از رویش عرق بر بوستان بود

بهاری بود در صحرا بمانده

بزیر خیمهٔ تنها بمانده

ازو خیمه سپهری معتبر بود

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۶) حکایت سلطان محمود و ایاز در حالت وفات

 

در آن ساعت که محمود جهاندار

برون می‌رفت ازدنیای غدّار

ایاز سیم بر را کرد درخواست

که تا با او بگویم یک سخن راست

بدو گفتند یک دم عمر بازست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۷) حکایت آن دزد که دستش بریدند

 

ببریدند دزدی را مگر دست

نزد دَم دستِ خود بگرفت و برجست

بدو گفتند ای محنت رسیده

چه خواهی کرد این دست بریده

چنین گفت او که نام دوستی خاص

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۸) حکایت ماه و رشک او برخورشید

 

تو نشنیدی که پرسیدند از ماه

که تو چه دوست تر داری درین راه

چنین گفت او که آن خواهم که خورشید

بگیرد تا بود در پرده جاوید

همیشه روی خواهم زیر میغش

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۹) سؤال کردن مردی از مجنون

 

رفیقی گفت با مجنون گمراه

که لیلی مُرد گفت الحمدلله

چنین گفت او که ای شوریده دین تو

چو می‌سوزی چرا گوئی چنین تو

چنین گفت او که چون من بهره زان ماه

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۰) حکایت ابلیس

 

کسی پرسید از ابلیس کای شوم

چو ملعونی خویشت گشت معلوم

چرا لعنت چنین در جان نهادی

چو گنجی در دلش پنهان نهادی

چنین گفت او که لعنت تیر شاهست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۱) حکایت سلطان محمود و آرزو خواستن بزرگان

 

بزرگانی که سر در چرخ سودند

همه در خدمت محمود بودند

شه عالم بایشان کرد روئی

که در خواهید هر یک آرزوئی

ز شهر و مال و ملک ومنصب و جاه

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۲) حکایت شبلی رحمة الله علیه

 

چو شبلی را زیادت گشت شورش

فرو بستند در قیدی بزورش

گروهی پیش او رفتند ناگاه

بنّظاره باستادند در راه

بایشان گفت شبلی سخن ساز

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۳) حکایت موسی علیه السلام در کوه طور با ابلیس

 

شبی موسی مگر می‌رفت بر طور

به پیش او رسید ابلیس از دور

چنین گفت آن لعین را کای همه دم

چرا سجده نکردی پیش آدم

لعینش گفت ای مقبولِ حضرت

[...]

عطار
 
 
sunny dark_mode