گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷

 

بنازم جان روح افزای سید

بنازم صورت زیبای سید

همه اسرار او دارد کماهی

بنازم آن دل دانای سید

توان دید آفتاب هر دو عالم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰

 

حبیبی سیدی یا ذالمعالی

سوالله عند شمسی کالظلالی

خیالی نقش بسته عالمش نام

نمودی در خیالی آن جمالی

و عینی ناظر من کل وجه

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

بیا ای ساقی مستان خدا را

که مشتاقند سر مستان خدا را

اگر خرقه نمی گیری گروگان

بده جامی به درویشان خدا را

طبیب دردمندانی نظر کن

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷

 

وجود مطلق الحق اوست دریاب

مقید او و مطلق اوست دریاب

خیال باطلت دارد پریشان

ببین مجموع را حق اوست دریاب

توئی طالب توئی مطلوب ما فهم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶

 

زمین جسم است و جانت آسمان است

که جانان کارساز این و آن است

تو پاکی ، صورت خاکی رها کن

که خلوت خانه ‌ات در ملک جان است

سرای صورت تو در بهشت است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸

 

مقام عاشقان در ملک جان است

مکان عارفان در لامکان است

سرای می‌ فروشان حقیقی

به خلوت خانهٔ اقلیم جان است

تو درد دل نمی دانی دوایش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵

 

دوای درد دل ای یار دردست

بحمدالله که ما داریم در دست

بیا و دُردی دردش بماده

که صاف عاشقانش دُرد دردست

دلی کو کشتهٔ عشق است زنده است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷

 

چه غم دارم چو یارم غمگسار است

حریف جام و ساقی یار غار است

بتی دارم که با من در میان است

دلارامی که دایم در کنار است

به دور چشم مست می فروشش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶

 

سرم سرگشتهٔ سودای عشق است

دلم آشفتهٔ غوغای عشق است

بدان دیده که بتوان دید او را

دو چشم روشن بینای عشقست

حقیقت سرمهٔ چشم خردمند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵

 

در این در به جز ما آشنا نیست

به نزد آشنا خود عین ما نیست

گمان کج مبر بشنو ز عطار

که هر کو در خدا گم شد جدا نیست

نه قربست و نه بعد آنجا که مائیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰

 

چو میخانه سرائی هیچ جانیست

مقامی همچو صحن آن سرا نیست

به هر سو آب چشم ما روان است

در این دریا به جز ما آشنا نیست

اگر تو طالب عشقی مرا هست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰

 

بیا ای یار و بر اغیار می‌خند

بنوش این جام و با خمار می‌خند

یکی ایمان گزید و دیگری کفر

تو مؤمن باش و با کفار می‌خند

یکی با تو نعم گوید یکی لا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷

 

به جز میخانه جای ما نباشد

هوائی چون هوای ما نباشد

بیا دُردی دردش نوش میکن

که خوشتر زین دوای ما نباشد

نیابد پادشاهی یا ولایت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۱

 

در این خلوت حکایت درنگنجد

به جز رمز و کنایت در نگنجد

وصال اندر وصال اندر وصال است

در این حالت حکایت درنگنجد

جمال اندر جمال اندر جمالست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴

 

هوای درد بی درمان که دارد

سر سودای بی سامان که دارد

رفیق راه بی پایان که جوید

خیال مجلس جانان که دارد

همه کس طالب آنند و ما هم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳

 

خیال او به هر نقشی برآید

به هر آئینه روئی می نماید

برد خلقی و می آرد همیشه

از آن عالم به یک حالی نپاید

جهان روشن شود از نور رویش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۴

 

گهی عکس رخش جان می‌نماید

گهی زلفش پریشان می‌نماید

چو سنبل می‌کند بر گل مشوش

سواد کفرش ایمان می‌نماید

چه زخم است اینکه مرهم ساز جانست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۵

 

خیال غیر خوابی می نماید

همه عالم سرابی می نماید

به چشم نقش بندان خیالش

جهان نقشی بر آبی می نماید

در این خمخانه هر رندی که یابی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۸

 

مرا هر دم خیالی رو نماید

در آن نقش خیالم او نماید

به بیداری و خواب ار بینم او را

به هر صورت مرا نیکو نماید

یکی رو در دو آئینه چو بنمود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱

 

به چشم ما جهانی می توان دید

در این آئینه آنی می توان دید

دل زنده دلان چون زنده از اوست

ببین در دل که جانی می توان دید

خوشی در چشم مست ما نظر کن

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۲
۳
۵