مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹
دلارام نهان گشته ز غوغا
همه رفتند و خلوت شد برون آ
برآور بنده را از غرقه خون
فرح ده روی زردم را ز صفرا
کنار خویش دریا کردم از اشک
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
بیا ای جان نو داده جهان را
ببر از کار عقل کاردان را
چو تیرم تا نپرانی نپرم
بیا بار دگر پر کن کمان را
ز عشقت باز تشت از بام افتاد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱
بسوزانیم سودا و جنون را
درآشامیم هر دم موج خون را
حریف دوزخآشامانِ مستیم
که بشکافند سقف سبزگون را
چه خواهد کرد شمع لایزالی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲
سلیمانا بیار انگشتری را
مطیع و بنده کن دیو و پری را
برآر آواز رُدّوها عَلَیَّ
منوّر کن سرای شش دری را
برآوردن ز مغرب آفتابی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳
دل و جان را در این حضرت بپالا
چو صافی شد رود صافی به بالا
اگر خواهی که ز آب صاف نوشی
لب خود را به هر دردی میالا
از این سیلاب درد او پاک ماند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴
خبر کن ای ستاره یار ما را
که دریابد دل خون خوار ما را
خبر کن آن طبیب عاشقان را
که تا شربت دهد بیمار ما را
بگو شکرفروش شکرین را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵
چو او باشد دل دلسوز ما را
چه باشد شب چه باشد روز ما را
که خورشید ار فروشد ار برآمد
بس است این جانِ جان افروز ما را
تو مادرمرده را شیون مَیآموز
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶
مرا حلوا هوس کردست حلوا
میفکن وعده حلوا به فردا
دل و جانم بدان حلواست پیوست
که صوفی را صفا آرد نه صفرا
زهی حلوای گرم و چرب و شیرین
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷
امیر حسن خندان کن حَشَم را
وجودی بخش مر مشتی عدم را
سیاهی مینماید لشکر غم
ظفر ده شادی صاحب علم را
به حسن خود تو شادی را بکن شاد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸
به برج دل رسیدی بیست این جا
چو آن مه را بدیدی بیست این جا
بسی این رخت خود را هر نواحی
ز نادانی کشیدی بیست این جا
بشد عمری و از خوبی آن مه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹
بکت عینی غداه البین دمعا
و اخری بالبکا بخلت علینا
فعاقبت التی بخلت علینا
بان غمضتها یوم التقینا
چه مرد آن عتابم، خیز یارا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰
تو بشکن چنگ ما را ای معلا!
هزاران چنگ دیگر هست اینجا
چو ما در چنگ عشق اندر فتادیم
چه کم آید بر ما چنگ و سرنا؟!
رباب و چنگ عالم گر بسوزد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱
برای تو فدا کردیم جانها
کشیده بهر تو زخم زبانها
شنیده طعنههای همچو آتش
رسیده تیر کاری زان کمانها
اگر دل را برون آریم پیشت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲
ز روی تست عید آثار ما را
بیا ای عید و عیدی آر ما را
تو جان عید و از روی تو جانا
هزاران عید در اسرار ما را
چو ما در نیستی سر درکشیدیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱
تعالوا کلنا ذا الیوم سکری
باقداح تخامرنا و تتری
سقانا ربنا کاسا دهاقا
فشکرا ثم شکرا ثم شکرا
تعالوا ان هذا یوم عید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴
بریده شد از این جوی جهان آب
بهارا بازگرد و وارسان آب
از آن آبی که چشمه خضر و الیاس
ندیدست و نبیند آن چنان آب
زهی سرچشمهای کز فر جوشش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵
الا ای روی تو صد ماه و مهتاب
مگو شب گشت و بیگه گشت بشتاب
مرا در سایهات ای کعبه جان
به هر مسجد ز خورشیدست محراب
غلط گفتم که اندر مسجد ما
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶
مخسب ای یار مهمان دار امشب
که تو روحی و ما بیمار امشب
برون کن خواب را از چشم اسرار
که تا پیدا شود اسرار امشب
اگر تو مشترییی گرد مه گرد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵
همه خوف آدمی را از درونست
ولیکن هوش او دایم برونست
برون را مینوازد همچو یوسف
درون گرگیست کاو در قصد خونست
بدرّد زَهره او گر ببیند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶
بده یک جام ای پیر خرابات
مگو فردا که فی التأخیر آفات
به جای باده درده خون فرعون
که آمد موسی جانم به میقات
شراب ما ز خون خصم باشد
[...]