قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۲۵
منافق آنچنان داند ز تلبیس
که افعال بدش با خلق نیکوست
نمیداندکه چشم اهل معنی
صفای مغز را میبیند از پوست
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۲۸
ز عهد مهد تا پایان پیری
ترا هر آنی ای فرزند حالیست
منت سربسته گویم تا بدانی
بهحد خویش هر نقصی کمالیست
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۶۱
به هر کس نعمتی گر زان فرستی
که یکره شکر احسان تو گوید
پس احول به که او هر نعمتی را
دو بیند شکر احسانت دو گوید
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۶۲
چو دشنامی شنیدی لب فروبند
که سالم مانی از دشنام دیگر
چه خوش گفت آن حکیم نکتهپرداز
که بر جان آفرین بادش ز داور
خری را گر به زیر دم خلد خار
[...]
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۷۱
اگر خاموش بینی عارفی را
مزن طعنش که هست آسوده از ذکر
چنان از پای تا سر غرق یارست
که هم ذکرش فراموشست و هم فکر
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۷۸
هزاران مکر و فن باشد زنان را
که نتواند یکی را چاره ابلیس
شود کاری چو بر ابلیس مشکل
بر او آسان کنند ایشان به تلبیس
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۹۴
چنان بیغوله دشتی آدمیکش
که نگذشتی در آن اندیشه از هول
تعالیالله بدانسان وحشتانگیز
که شیطان اندرو میگفت لاحول
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۹۶
شنیدستم که بوتیمار مرغیست
که هست از عشق آبش در درون غم
نشیند در کنار آب و گوید
که گر نوشم شود آب اندکی کم
بخل بدکنش را در زمانه
[...]
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۰۹
دل و جان مرد عاشق دوست دارد
ولی با این دو مهرش هست چندان
که دل بگذارد اندر دست دلبر
که جان بسپارد اندر پای جانان
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۲۳
گلستانی که هر برگ گلش را
هزاران گلشن خلدست بنده
روان اهل معنی تا قیامت
به بوی روحبخش اوست زنده
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۳۵
جوانمردی نه این باشدکه چون برق
به شب برکاروان یکدم درخشی
جوانمردی بود آندم که چون ابر
به کشت جان سائل آب بخشی
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۴۲
دلا از خویشتن چون درگذشتی
شوی اندر وجود دوست فانی
هم از غیرت ز وی کامی نجویی
هم از حیرت ز وی نامی ندانی
قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۴۹
یکی را دیدم اندر ری که دایم
همی نالید از درد جدایی
به خون دل همی مویید و میگفت
بتان را نیست الا بیوفایی
چو بر ما حاصل آخر خود همین بود
[...]