گنجور

شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳

 

به عالم هر دلی کاو هوشمند است

به زنجیر جنون عشق، بند است

به جای سدر و کافورم پس از مرگ

غبار خاک کوی او، پسند است

به کف دارند خلقی نقد جانها

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵

 

دلا! باز این همه افسردگی چیست؟

به عهد گل، چنین پژمردگی چیست؟

اگر آزرده‌ای از توبهٔ دوش

دگر بتوان شکست، آزردگی چیست؟

شنیدم گرم داری حلقه، ای دوست!

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹

 

به شهر عافیت، مأوی ندارم

بغیر از کوی حرمان، جا ندارم

من از پروانه دارم چشم تحسین

ز عشاق دگر، پروا ندارم

بهشتم می‌دهد رضوان به طاعت

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱

 

یکی دیوانه‌ای را گفت: بشمار

برای من، همه دیوانگان را

جوابش داد: کاین کاریست مشکل

شمارم، خواهی ار فرزانگان را

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » مقدمه

 

نباشد تا خدا راضى ز امت

کسى را نیست امید شفاعت

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۴

 

چه نقصان کز پریشانى ز باغى

ببوى گل ببالا بر دماغى‌

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵

 

مزن دم در سخن اى مرد بی‌دَم

که خود در حق خود گفتى که بیدم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵

 

نصیحت گویمت از من نرنجى

چه راحت از تو حاصل که ترنجى!

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵

 

چو بلبل دل منه بر شاخ گلزار

که گریى عاقبت بر خویشتن زار

هر آن قصرى که سقفش بر ثریاست

چو نیکو بنگرى ویرانه‌ى ماست

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

بهشتى بود گویا آن جزیره

که عقل از دیدن آن گشت خیره

رسیدم بر سرایى همچو جنت

که حق کرده عطا، بى‌مزد و منت

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

ایا صوفى گرت پرواى ریشست

کجا زرنیخ باب رنگ ریشست

هزاران نکته در هر موى پیداست

چنین رنگى نه شایسته به ریش است

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول

 

چه خوش نازی است ناز خوبرویان

ز دیده رانده را در دیده جویان

به چشمی خیرگی کردن که برخیز

به دیگر چشم دل دادن که مگریز

به صدجان ارزد آن نازی که جانان

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش سوم

 

ترا این پند بس در هر دو عالم

که برناید زجانت بی خدا دم

زحق باید که چندان یادآری

که گم گردی گر زیادش در گذاری

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش سوم

 

هزار جان به غارت برده ویشه

هزارانت جگر خون کرده ویشه

هزاران داغ ویش از ویشم اشمر

هنی نشمرته از اشمرته ویشه

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش سوم

 

مکن در کارها زنهار تاخیر

که در تاخیر آفتهاست جان سوز

بفردا افکنی امروز کارت

زکندی های طبع حیلت آموز

قیاس امروز گیر از حال فردا

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش سوم

 

هر آن کو غافل از حق یک زمان است

در آن دم کافر است اما نهان است

اگر آن غافلی پیوسته بودی

در اسلام بر وی بسته بودی

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش چهارم - قسمت دوم

 

جوانی گفت پیری را چه تدبیر

که یار از من گریزد چون شوم پیر

جوابش داد پیر نغز گفتار

که در پیری تو هم بگریزی از یار

بر آن سر کاسمان سیماب ریزد

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش پنجم - قسمت اول

 

بیا تا دست از این عالم بداریم

بیا تا پای دل از گل برآریم

بیا تا بردباری پیشه سازیم

بیا تا تخم نیکوئی بکاریم

بیا تا از غم دوری از اندر

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش سوم - قسمت دوم

 

بسا منکر که آمد تیغ در مشت

مرازد تیغ وشمع خویش را کشت

بسا دانا که از من گشت خاموش

درازیش از زبان آمد سوی گوش

من از دامن چو دریا ریخته در

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش اول - قسمت اول

 

شنیدستم که روزی کرد لیلی

به قصد فصد سوی نیش میلی

چو زد لیلی به حی نیش از پی خون

به هامون رفت خون از دست مجنون

شیخ بهایی
 
 
۱
۲